تأملی کوتاه در مفهوم آخرالزمان در ادبیات

امر آخرالزمانی یا آپوکالیپسی، چه در فکر و چه در ادبیات خلاقه، ریشه‌ای بسیار کهن دارد، و شاید پیشینه آن به نخستین باشندگان این کره خاکی  و  دوران پیشانوشتار برسد. برای نمونه حتی شاید بتوان در دیوارنگاره غارها و مغاک‌ها نشانه‌هایی از آن دید. 

 بسیاری امر آخرالزمانی را صرفاً برگرفته از ادیان و مذاهب ابراهیمی ‌همچون یهودیت، مسیحیت و اسلام می‌دانند. ولی درواقع چنین نیست و این مفهوم، منش پیشینی ِ اسطوره‌ای و حتی پیشااسطوره‌ای دارد، و یکی از زادگاه‌های مهم آن نیز به گمانم همین خاورمیانه خودمان است؛ بنا به دلایل گوناگون اقلیمی ‌و انبوه رویدادهای فکری رخ‌داده در این بخش از زمین و نیز تکوین سامانه‌های فکری و فرمانروایی و سیاسی شکل‌گرفته در این دیار. 

روشن است که در آثار بازمانده از میان‌رودان و سومریان و باختر ایران‌زمین و نیز ادبیات مصر کهن و یونان، می‌توان جا‌به‌جا نشانه‌هایی از امر آخرالزمانی دید. مهمترینش «حماسه گیلگمش» است، که از این انگاره برکنار نیست و ویژگی‌های آخرالزمانی در دل این نخستین حماسه مکتوب بشری وجود دارد.

 اما با شکوفایی دین‌گرایی و دین‌پردازی از دل اسطوره‌های پیشین، در این خطه، این مفهوم نیز همچون بسیاری مفاهیم دیگر، سامانمند شد و جلوه و جلا و دستورالعمل و آیین‌نامه‌های درخور پیدا کرد و هر دین برای آن منطقی خاص بر ساخت، به طرز نبوغ‌آمیزی حقیقت‌مانندش کرد و در میان پیروانش آن را گستراند.  و چون کتابت، از آغاز در طبقه کاهنان و روحانیون شکل گرفته بود ساخت و پرداخت این مفهوم هم با توجه به هر دین، مدیونِ اهل همان طبقه است و بر بستر بنیان‌های هر دین و امکانات و منافع کاست اهل همان آیین و سپس پیروانشان انجام گرفت و از آن پس منبع الهام نسل‌های بعدی شد. 

شاید یکی از ریشه‌های توجه به آن، هراس انسان میرا از فنای خود و طبعاً نابودی زیست-جهان پیرامونش بوده باشد؛ گونه‌ای هراس و دلواپسی ژرف از نادانسته‌ها و درک و تحلیل تجربه‌های زیسته، در توفان دردها و ناملایمات و بیماری‌های کشنده و ویرانی‌های طبیعی و رویدادهای هولناک بشری که با دانش اندک گذشتگان نه توان تبیینشان فراهم بود و نه پاسخی برای آن یافت می‌شد. از سوی دیگر، درک ژرف از تقدم و ذات شر، پلشتی و خشونت در نهاد بشر و تداوم و تکرار همیشگی آثار آن، سرآخر ذهن غایت‌اندیش بشر را به این باور رساند که روزی عرصه بر او و جهان تنگ خواهد شد و این هر دو، به لبه نابودی خواهند غلتید، پس چار‌ه‌ای الهیاتی-فلسفی باید جست و چه چیز بهتر و دم دست‌تر از انگاره رهایی‌بخشی موعودگرایانه اسطوره‌ای و تدوین الهیاتی آن. از این رو، انسان دین‌خو، برای امیدیابی به رمزپردازی، تخیل، شهود، منجی‌گرایی، بشارت‌باوری و هزاره‌گرایی در سیر زمان روی آورد.

 شاید این ادعا دور از حقیقت نباشد که این عنصر در میان ما ایرانیان، نیرومندتر از سایر ملل کهنی است که در این بخش زمین می‌زیسته‌اند و بی‌شک به دلیل انباشتگی روایت‌های گوناگون اسطوره‌ای میان‌رودان و عناصر گنوسی در فکر ایرانی و نیز دو سرچشمه نیرومند دین زردشت و اسلام از یک‌سو و سرچشمه‌های فرعی آیین‌های هندی از سوی دیگر است که از قضا این امر، در تمام این عناصر شکل‌دهنده ذهن و جهان ما به نیرومندی حضور دارند و در تعریف ما از این امر نقش آشکاری داشته‌اند.

 این انگاره، در مذاهب و ادبیات، به صورت پیشگویی و هشدار، شهود و مکاشفه، و اندریافت پیشگویانه/ شاعرانه و در ساختار زبانی آثار، در گونه‌ای آشوب زبانی نمود یافته که باور به هزار‌ه‌گرایی و پایان جهان یا پایان تاریخ، و دورنمای ظهور منجی همیشه یکی از بن‌مایه‌های بنیادین آن بوده است.

پژوهشگران درباره تفاوت نگره‌های سامی‌یهودی-مسیحی و هلنی-رومی‌از یک سو و باورهای زردشتی- گنوسی ایرانی در مورد امر آخرالزمانی از دیگر سو، و شباهت‌های آنها به همدیگر جستارهای بسیاری کرده‌اند که در اینجا نمی‌توان به آنها پرداخت. اما آنچه این ایده کهن را همیشه امروزی و قابل تأمل نگه می‌دارد، این است که فکر اسطوره‌ای و اساساً خود اسطوره‌ها، هرگز از میان نمی‌روند، بلکه اسطوره‌گرایی و اسطوره‌های گوناگون همیشه نام عوض می‌کنند، و درنهایت ممکن است از عالم عین به ذهن کوچ کنند؛ مانند تبدیل باور عینی چندخدایی و تجسم آن در ایزدان گوناگون زمینی در جهان بیرون با کثرت مفاهیم عینی، به وحدت و یکتاخدایی در ذهن و ذهنی شدن تدریجی همان‌ها و تبدیل گونه‌های بسیار خدایان مادی به نود و نه صفت مفهومی‌ذهنی از خداوند در ذهن مؤمن در الهیات اسلامی.

بنابراین اساطیر و باورها همواره حضور دارند، از سوی دیگر هراس‌های آدمی‌هم پایانی ندارند و فقط در زمان‌های گوناگون نام‌های مختلفی به خود می‌گیرند و هراس قدیمی ‌پایان جهان که اندیشه آخرالزمانی را به بار آورده، همواره پابرجاست و هنوز هم در هراس ویرانی جهان با بمب اتمی ‌یا هیدروژنی خواب از چشم جهانیان می‌رباید. 

در ادبیات مغرب‌زمین و ایران و در بیشتر آثار ادبیات جهان، تا جایی که نگارنده می‌داند، دست‌کم دو نمود از اندیشه آخرالزمانی وجود دارد؛ یکی وجه مذهبی-عرفانی-شهودی آن است که رشته آن از ادبیات کهن و کلاسیک متقدم آغاز می‌شود و تا دوران پیشامدرن می‌رسد. در این سیر رفته‌رفته مفهوم امر آخرالزمانی از باور صرف مذهبی کناره می‌گیرد و به ادبیات ناب‌تر می‌رسد، آثاری که بیشتر تحت‌ تأثیر وجوه مذهبی این مفهوم شکل گرفته‌ و زیرمجموعه ادبیات عصر دینداری به شمار می‌روند. برای نمونه در اثر دینی-تمثیلی و آخرت‌اندیشانه  «ارداویرافنامه»، در آثار «سنایی» و «دانته»، در آثار «شکسپیر، گوته، هولدرلین و ییتس»، و روی هم رفته در نوشته‌‌های رمانتیک‌ها تفکر آخرالزمانی به صورت‌های گوناگون بدل به اثر ادبی شده‌اند. شاعران مذهبی‌تر، تا جایی که اثر ادبی اقتضا می‌کند، در کنار تخیل نابی که از این آموزه می‌گرفته‌اند، همواره در اثر خود بر عناصری چون هشدار، بشارت، پیشگویی و گونه‌ای برون‌شد منجیانه در هاله‌ای از زبان زنهارگر و بیان هیجان‌برانگیز و هراس‌افکن و حتی حماسی تکیه می‌کرده‌اند و پدیدآورندگان آن آثار، مسیحادمی، دستِ روشنی، اهورایی و سوشیانسی خلق می‌کرده‌اند که در واپسین دم، رهایی‌بخش مخاطب از هراس و دلواپسی ‌بوده است. اما شاعران غنایی‌تر و به مفهوم امروزی شاید خیال‌انگیزانه‌تر، مفهوم عشق و مهرورزی و رندی و دم‌غنمیت‌دانی را گریزگاه و ناجی جمعی مخاطب، چه به وجه ایجابی و چه به روش سلبی آن، از این ورطه می‌دانسته‌اند. «گوته، حافظ، ریلکه، هولدرلین و سپهری و…» از این گروه ایجابی‌اندیش‌اند، مثلاً چون حافظ «از صدای سخن عشق، چیزی خوشتر ندیده‌اند»، یا چون هولدرلین سروده‌اند: «هر جا خطر هست/ منجی نیز همانجاست.»، تنها عشق است که بشر را از «فتنه  آخر زمان» نجات می‌دهد (حافظ) و «پشت دریاها شهری است»، (سپهری) و در گرایش به عرفان فردی «تو باید خودت را تغییر بدهی»، (ریلکه) را اندرز می‌داده‌اند. گروهی از پیشینیان سلبی‌نگر و هیچ‌انگار، چون «اپیکور، خیام و ابوالعلاء و نیچه»، چاره را در تن ندادن به بازی تئولوژیست‌ها و غنمیت دانستن دم و گرامیداشت تن، سرخوشانه و ملنگ از سرِ این انگاره جهیده‌اند. اما در این سوی قطب سلبی‌نگران، نومیدانی نیهیلیست هم بوده‌اند، شاعرانی که یک‌سر تسلیم هراس و مغاکی شده‌اند که گویی امید رهایی از آن نمی‌رود، زیرا «هیولای جنگ»، (تراکل) و شرارت آن چنان گسترده شده که راه نجاتی ازش نیست و انسان در مزبلۀ کلان‌شهرها گرفتار ازخودبیگانی و مسخ است. زیرا «نجات‌دهنده در گور خفته است/ و خاک پذیرنده، تنها اشارتی است به آرامش»، (فروغ) در «آنگاه(ی) که زمین سرد شد و دریاها به صحراها کوچیدند» و «دیگر کسی به عشق نیندیشید.» (فروغ).

 این گرایش را به ناب‌ترین شکل نیهلیستی‌اش، می‌توان در شاعران اکسپرسیونیست آلمانی به روشنی دید که به راستی بهترین توصیف‌گران تباهی و جنگ و شرارت نوع بشر آن هم به تصویری‌ترین و رنگ‌آمیزترین وجه ممکن از هیولای پلشتی بشریت هستند، کسانی نظیر «گوتفرید بن، گئورگ هایم، گئورگ ‌تراکل و حتی کافکا» که در آغاز کار نویسنده‌ای اکسپرسیونیست بود و در آثارش تحت تأثیر غیرمستقیم یهودیت و اندیشه منجی‌گرایی آن، پیشگویی را به نحو عجیبی در آثارش اجرا کرد و ولو سخت تلخ و نومیدوار، گوشه‌چشمی ‌به ایده‌های منجی‌گرایانه نیز داشت و همواره سوسویی از نور غروب نومیدی‌اش می‌درخشید. «روبرت والرز سوئیسی، روبرت موزیل و الیاس کانه تی» هر کدام در طیفی از این زیرمجموعه می‌گنجند. اما در واگشت به ادبیات خودمان، حافظ با رازورزی و نهان‌روشی، از یک سو عشق، الهی/انسانی، و مسیحادم را راه حل نهایی از نومیدی آخر زمانی می‌داند و از سوی دیگر، با طرح مفهوم رند و رندی و خوش‌باشی، صلای جستن از این چندراهه قدیمی ‌و طلسم تاریخی را به چالاکی سر می‌دهد. گوته را هم، البته به میزان کمرنگ‌تری از حافظ، چه بسا بشود در این دسته گنجاند: گوته عاشق‌پیشه، خوش-باش، زمین‌گرا، و در عین حال برسازنده جهان-انسان فاووستی رازآمیز، شهودی، سهمناک و جادویی در انگاره  ناجی و ویرانگر ِ توأمان، انسان اروپایی و همزمان مدرن، جادوگر-عالم-پژوهنده. باری، پس از شکل‌گیری دنیای مدرن، تا حد زیادی باور به امر آخرالزمانی در ادبیات، تجسم سکولار پیدا کرد و آشکارا نمود آن را می‌توان در آثار علمی‌تخیلی و فانتزی یافت که مثال‌های بی‌شماری می‌توان از آن آورد. از این میان می‌توان از «استانیسلاو لم»، پدیدآورنده «سولاریس» و بسیاری دیگر نام برد.

بی‌شک در ادبیات عرفی (سکولار) معاصر ایران و جهان، در نگرش به امر آخرالزمانی جز ادبیات علمی‌تخیلی، نحله‌های بسیار گوناگونی وجود دارد؛ از چپ‌گرایان تا تقدیرگرایان و شاعران ناب و طبیعت‌گرا و متفاوت و زبان‌گرا و اجتماعی و… همه را می‌توان به نوعی بیانگران این امر به شمار آورد. اینان هر کدام خواسته یا ناخواسته از دیدگاهی به این امر پرداخته‌اند. فرد عرفی‌گرا و سکولار، گفته و ناگفته در آرزوی راه‌حلی علمی-اجتماعی برای برون‌رفت از آشوب و نابسامانی و هاویه  موجود در جامعه خود و جهان می‌گردد. این آرزو ممکن است در تحقق جامعه دموکرات، قانون‌گرا و آزاد و فردمحور عرفی تحقق یابد یا در آرمانشهر سوسیالیستی یا نولیبرالیستی رو کند. نوعی از گرایش عام و توده‌ای به امر آخرالزمانی در ذهنیت توده مردم وجود دارد که انگار بعد از آنان دیگر لیل و نهاری نیست، پس باید یا تن به نومیدی داد یا در سود فردی به جد کوشید و برای ‌ترقی موهوم در مسابقه‌ای ناگفته به سمت مقصدی موهوم، پا بر کله دیگران گذاشت.

 این تا حدی برآمده از سامانه حکمرانی نزدیک‌بین و کم‌تدبیر دیار ماست و به تعبیری باعث تصور جامعه  موقت و کوتاه‌مدت شده است؛ نوع نومیدانه امر آخرالزمانی است که دیگر انگار ته ذهنش منجی را هم فراموش کرده و فقط به گرفتن سهم خود از هر چیز می‌اندیشد. و باز ادبیات: در آثار نویسندگانی چون «صادق هدایت و بهرام صادقی» وجوهی از امر آخرالزمانی نیهلیستی را می‌بینیم و در آثار «احمد محمود و گلشیری و درویشیان و براهنی و دولت‌آبادی» نمود وجوهی دیگر از نوعی رهایی اجتماعی البته در واریاسیون‌های گوناگون. در شاعرانی مانند «شاملو» در برهه‌ای وجوه عینی و اجتماعی امر آخرزمانی و در برهه‌هایی دیگر وجوهی شهودی-عرفی و انسان‌گرایانه از آن دیده می‌شود. در «بیژن الهی و بهرام اردبیلی» و سایر شاعران شعر ناب، نوعی طبیعت‌گرایی و شهودباوری و عرفان‌گرایی برکنار از تحولات اجتماعی؛ بازگشت به ذهنیت عرفانی-صوفیانه در ظاهر ساختارهای مدرن اما محتواهایی سرگرم بازتولید سکون صوفیانه  اجتماع‌گریز. در شعر و داستان‌نویسی امروز نیز امر آخرالزمانی، با توجه به نومیدی و نابسامانی رایج و تشتت در هویت ایرانی، بسیار سیال و چندگانه است که بررسی آن نیاز به کنکاش در سایر عوامل اجتماعی و ادبی نیز دارد. 

علی عبداللهی
"شاعر و مترجم"

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *