اجرای زینب موسوی؛ طنز یا جنجال؟
- خلیل نیکپور
- ادبیات داستانی, مقاله
تقدس، هویت ملی و مرزهای شوخی
در روزگاری که مرزهای طنز و توهین، آزادی بیان و مسئولیت اجتماعی، هر روز بیش از پیش به پرسش درمیآید، اجرای طنزآلود زینب موسوی درباره فردوسی و شاهنامه، موجی از بحث و جدل را برانگیخت.
در ویدئوی منتشرشده، موسوی با زبانی صریح و گاه رکیک، به «تقدس شاهنامه» و جایگاه «ابوالقاسم فردوسی» طعنه و کنایه میزند؛ اجرایی که به سرعت در فضای مجازی دستبهدست شد و واکنشهای متناقضی را در پی داشت. گروهی از مخاطبان، این اجرا را «بیحرمتی» به میراث فرهنگی و هویت ملی دانستند.
از نگاه این دسته، شاهنامه و فردوسی نمادهایی هستند فراتر از یک متن ادبی؛ نشانههایی که هزار سال است هویت جمعی ایرانیان را ساخته است. از دیگر سو، شماری زینب موسوی را ستودند؛ که از دید این گروه، طنز باید بتواند با هر تابویی شوخی کند، حتی اگر این تابو میراثی هزار ساله باشد.
اما پرسش اصلی اینجاست: آیا اجرای موسوی را میتوان در زمره «طنز جدی» جای داد؟ یا اینکه بایستی آن را بیشتر به یک شوکآفرینی سطحی شباهت داد تا طنزی که بایستی نقدی باشد ژرف و اندیشمندانه؟
طنز جدی و جایگاهش در هنر امروز
طنز جدی، یا همان Satire، فراتر از خنداندن است. هدف آن نه صرفاً سرگرمی، که نقد ساختارها، ارزشها و باورهای جاافتاده است. در طنز جدی، اغراق و تضاد ابزاریاند برای برجسته کردن واقعیتهایی که گاه از دید ما پنهان میمانند. واقعیتهایی که حالا باید بازنگری و اسلاح شوند.
در جهان امروز، نمونههای درخشانی از طنز جدی را میتوان یافت: «جورج کارلین» در نقد مذهب و فرهنگ مصرفی آمریکا، «جان استوارت» و «جان الیور» در افشای ناهنجاریهای رسانه و سیاست، یا حتی برنامههای جنجالی «دیو چاپل» که به هویت و مرزهای آزادی میپردازند.
در ایران نیز، نمونههای موفقی چون «گلآقا» و «ابراهیم نبوی» نشان دادهاند که میتوان با بهرهگیری از زبان طنز، هم قدرت را نقد کرد و هم مخاطب را به تفکر واداشت؛ بیآنکه به شعور جمعی توهین شود. طنز جدی، حتی اگر تند و گزنده باشد، تحلیلی درونی دارد؛ مخاطب پس از شنیدنش، نهتنها میخندد بلکه به پرسش واداشته میشود.
همین مرز باریک، تفاوت میان شوخی سطحی و نقد اندیشمندانه را به همراه دارد. اجرای زینب موسوی؛ طنز یا جنجال؟ اجرای موسوی بیشک جسارت قابلتوجهی داشت. او سراغ شاهنامه رفت؛ متنی که در فرهنگ ایرانی نهفقط یک اثر ادبی، که یک نماد هویتی تلقی میشود. جسارت در انتخاب سوژه را میتوان ستود، اما مسئله در چگونگی پرداخت است. موسوی تلاش میکند با طعنه به رستم، اسفندیار و فردوسی، نگاه تقدسآمیز به شاهنامه را به چالش بکشد. اما لحن صریح و بهرهگیری از الفاظ رکیک سبب آن است تا پیام اصلی در هیاهوی جنجال گم شود.
در بسیاری از بخشهای اجرا، نقد محتوای شاهنامه جای خود را به تمسخر فردوسی میدهد؛ و همین نقطهای است که مرز میان «طنز جدی» و «شوخی خام» از هم جدا میشود. اگر هدف، بازخوانی هویت ملی و نقد ساختارهای اسطورهسازی باشد، اجرا میتوانست با تحلیل عمیقتری همراه شود. در غیر این صورت، خندهها کوتاهمدت خواهند بود و موج انتقادها، ماندگار.
مرز باریک طنز تند در جهان
در جهان، کمدینهایی که به تابوها میپردازند پیوسته با واکنشهای مشابهی روبهرو شدهاند. «شارلی ابدو» در فرانسه با انتشار کاریکاتورهای مذهبی، بحثی جهانی درباره مرز آزادی بیان و احترام به باورها ایجاد کرد.
«جورج کارلین» در استندآپ معروفش «Religion is Bullshit»، با زبانی تند به تقدس مذهب تاخت، اما پشت هر شوخی، استدلالی دقیق و فلسفی نهفته بود. «دیو چاپل» نیز بارها مرزهای حساسیت فرهنگی را آزموده است؛ واکنشها به او گاه تحسینآمیز و گاه خشمگینانه بودهاند، اما همواره اجراهایش لایهای از تفکر در خود داشته است.
در ایران اما فضا متفاوت است. نمونههای موفق طنز اجتماعی و انتقادی، مانند آثار «گلآقا»، بهخوبی نشان میدهد که میتوان بدون توهین به میراث یا باور جمعی، رفتارها و تناقضهای جامعه را نقد کرد.
تفاوت اصلی در زبان، ساختار و رویکرد است: آنچه در جهان برای نقد تابو کار میکند، در ایران با حساسیت بیشتری مواجه میشود و به چارچوب فرهنگی و تاریخی متفاوتی نیاز دارد.
چگونه میتوانست طنز جدی باشد؟
اگر اجرای موسوی هدفش بازاندیشی در هویت ملی و تقدس شاهنامه بود، میشد همان دغدغهها را با زبانی هوشمندانهتر بیان کرد. برای نمونه:
«ما ایرانیها یه عادت داریم؛ وقتی چیزی رو خیلی دوست داریم، میذاریمش بالای طاقچه و دیگه دست نمیزنیم! شاهنامه هم همینجوره؛ هزار ساله اون بالا نشسته، ما هنوز رستم و اسفندیار رو بیشتر میشناسیم تا واقعیت خودمون. شاهنامه ارزشمنده، فردوسی بزرگه، اما اگه قراره هویت ملیمون رو روش بسازیم، باید دوباره بخونیمش، نه فقط بهش تعظیم کنیم.»
چنین رویکردی، هم نقد تقدسگرایی است و هم احترام به ارزشهای فرهنگی؛ طنزی که میتواند جدی باشد و در عین حال تأملبرانگیز.
و نمونهای دیگر:
رستم، کمربند و ما!
«شاهنامه مثل لباس مهمونی ماماناس؛ هزار ساله بالای کمده، فقط وقتی مهمون داریم نشونش میدیم! رستم برای یه کمربند میجنگه، ما الان برای کمربند باید وام بگیریم و دو ماه تو صف بانک باشیم! هزار ساله میگیم: هنر نزد ایرانیان است و بس… حقیقت اینه که صف نزد ایرانیان است و بس! فردوسی بزرگه، شاهنامه ارزشمنده؛ اما هر وقت چیزی مقدس شد، نقدش نکردیم. رستم رو دوست داشته باشیم، اما سیمرغ مشکل ترافیک رو حل نمیکنه!»
نتیجهگیری
طنز زمانی ماندگار میشود که بتواند فراتر از خنده برود؛ به تفکر، گفتوگو و بازاندیشی دامن بزند. اجرای زینب موسوی نشان داد که جامعه امروز ایران همچنان بر سر مرزهای شوخی و تقدس در کشمکش است.
با این حال، اگر هدف نقد هویت ملی و بازخوانی میراث فرهنگی باشد، طنز میتواند پلی باشد میان گذشته و اکنون، نه دیواری میان هنرمند و مردم.
طنز هوشمندانه به ما میآموزد که حتی نمادهای بزرگ، اگر نقد نشوند، به بتهایی بیجان تبدیل میشوند. فردوسی و شاهنامه آنقدر بزرگاند که از نقد نمیهراسند؛ مسئله در انتخاب زبان و ساختار است، نه در انتخاب سوژه.
منابع و نمونهها
جورج کارلین – اجرای استندآپ «Religion is Bullshit» (۱۹۹۹)، نمونهای از طنز جدی با نقد ساختارهای مذهبی.
جان استوارت – برنامه «The Daily Show»؛ تحلیلهای سیاسی و رسانهای با زبانی طنزآمیز اما مبتنی بر داده.
جان الیور – برنامه «Last Week Tonight»؛ پرداختن به موضوعات جهانی با ساختار طنز جدی و استدلالی.
دیو چاپل – استندآپهای «Sticks & Stones» و «The Closer»؛ آزمودن مرزهای حساسیت فرهنگی و آزادی بیان.
شارلی ابدو – کاریکاتورهای مذهبی فرانسه (۲۰۱۵)، نمونهای از شوکآفرینی طنز و واکنشهای جهانی.
گلآقا – نشریه طنز اجتماعی ایران (۱۳۶۹–۱۳۸۱)، الگویی موفق از نقد رفتارهای اجتماعی و سیاسی بدون توهین مستقیم.
ابراهیم نبوی – ستونها و کتابهای طنز اجتماعی؛ نمونهای ایرانی از ترکیب زبان ساده و تحلیل عمیق.
شاهنامه فردوسی – مرجع اصلی موضوع نقد و طنز در اجرای موسوی.
