مترجمان تازهکار حتماً باید این نکات را بدانند…!
- اکرم ایرانشاهی
- گفتوگو, ادبیات داستانی, مقاله

-خانم نجفخانی پیش از ترجمه یک کتاب چه کارهایی میکنید؟ چگونه خودتان را آماده میکنید؟ ترجمه یک کتاب به چه پیشزمینههایی نیاز دارد؟ آیا هیچ الزام و پیشزمینهای برای این منظور دارید یا نه؟
معمولاً وقتی به کتابی برمیخورم، عنوان و تصویر و خلاصه پشت جلد را میبینم و اگر خوشم بیاید و تصویری باشد، همانجا میخوانمش و اگر بپسندم، تازه میروم سراغ اینترنت و دیدگاههای مختلف بچهها و خانوادهها و معلمها و کارشناسها را درباره آن کتاب میخوانم. بهویژه به نکات منفیای که خانوادهها و معلمها به آنها اشاره میکنند، دقت میکنم. اگر همه تأیید کرده باشند، کتاب را میخرم. گاهی کتابی جایزههای بسیاری برده اما معلمی بازخورد خوبی از آن کتاب نگرفته، پس من هم شاخکهام تیز میشود که نکند برای بچههای ما هم بدآموزی داشته باشد!
برای نمونه، معلمی نوشته بود که فلان کتاب را در کلاس خوانده و چند روز بعد متوجه شده که زورگویی در آن مدرسه بیشتر شده. طبیعی است که من آن کتاب را انتخاب نمیکنم. رمانها را هم به همین شکل انتخاب میکنم و میخرم. بعد آن را میخوانم، اگر با دیدگاه من همخوانی نداشته باشد ترجمهاش نمیکنم. به اوج و فرود داستان هم نگاه میکنم اگر به قول «رولددال» ماجراهای داستان در همان دو سه فصل اول بیخ خر خواننده را نچسبد و مجذوبش نکند و ریتمش کند و خسته کننده باشد، ترجمهاش نمیکنم. با خودم فکر میکنم چرا باید چنین داستانی را ترجمه کنم…
اگر کتاب مسائلی دارد که برایم تازه و ناشناخته است، درموردش تحقیق میکنم و اگر اساطیری در آن وجود دارد درموردشان میخوانم. برای نمونه کتاب «آبشار یخ» دو سال طول کشید ترجمهاش کنم. هر شخصیتی لحن ویژهای داشت و فضای حماسی و پهلوانی و اسطورهای داشت که باید درموردشان میخواندم. خب، من سری به سایت نویسنده زدم و دیدم که نویسنده برای نوشتن این کتاب موزیک حماسی ویژهای پیدا کرده بوده و گوش میداده و با توجه به این موزیک ضرباهنگ رمانش را تنظیم میکرده. به مکانهایی سفر کرده بود تا صحنه و فضای داستانش را از نزدیک ببیند و بتواند به خوبی توصیفش کند. من در اینترنت دنبال آن مکانها گشتم. مثلاً نویسنده صحنه داستانش را در قلعهای در انتهای آبدرهای در اسکاندیناوی گزینش کرده و ماجراهای داستان از ابتدا تا پایان در آن مکان اتفاق میافتند. نویسنده در پیادهرویهایش گشته بود تا ساختمانی شبیه قلعه مورد نظرش پیدا کند. یا مثلاً شخصیت راوی را که «سولویک» نام دارد از روی پوستری در یک کتاب اسطورهای الهام گرفته بود؛ دختری که کلاغی رو شانهاش نشسته.
در اینترنت درباره آبدرههای اسکاندیناوی هم جستجو کردم، مصاحبههای نویسنده را خواندم و گوش کردم. کتاب دیگری از همین نویسنده خریدم و خواندم تا با فضای ذهنی او آشنا شوم. من معتقدم اگر قرار است از نویسندهای کتابی ترجمه کنیم باید یکی دو کتاب دیگر او را بخوانیم تا با سبک و قلمش آشنا شویم. من از «متیو جی کربی» علاوه بر «آبشار یخ»، یک رمان بلند و جلد اول یک مجموعه جدیدش را هم خواندم. این کارها پیشدرآمد ترجمه است. بیشتر کتابها و مصاحبههای «رولددال» را هم خوانده بودم، نقد کتابهای «ماتیلدا»، «چارلی و کارخانه شکلاتسازی» و «غول بزرگ مهربان» را برای «کتاب ماه» ترجمه کرده بودم. یا از «گیلیان رابین اشتاین» که کتاب «نمایشی در کهکشان» و «شیاطین فضا» و «هزارتوی فضا» را ترجمه کردهام، دو جلد دیگر از کتابهایش را هم خواندم. بسیاری از مترجمهای حرفهای این کار را میکنند و من هم چون خودم را متعهد میدانم دلم میخواهد کار شستهرفته و قویتری ارائه دهم.
ناگفته نماند که بیشتر کتابهایی که ترجمه کردهام در ایران جایزه گرفتهاند، مانند «شیاطین فضا»، «نمایشی در کهکشان»، «ماتیلدا»، «کمی تا قسمتی معمولی»، «آبشار یخ»، «زیر درخت زالزالک»، «نامههای فلیکس» و چند کتاب دیگر. جا دارد همین جا از بررسهایی که محبت کردند و زحمت کشیدند و این آثار را خواندند و به ارزششان پی بردند، سپاسگزاری کنم.
-بیشک یکی از چالشهای یک مترجم در برابر واژگان نوشتۀ اصلی، واژههایی است که گزینش برابر فارسی آن برای مترجم ساده نیست. دنبال واژهای درخور گشتن چقدر وقتتان را میگیرد؟ روشن است که شما برخی کارها را زودتر و برخی را دیرتر به پایان میرسانید. برای پیداکردن واژه درخورتان کجاها میگردید؟ چهکار میکنید؟
واقعاً دنبال یک واژه درخور گشتن خیلی وقتگیر است. طبیعی است برخی سادهترند و برخی وقتگیر که باعث میشوند ترجمه کتاب دیرتر تمام شود.
و… کجاها باید بگردیم؟ با توجه به لحن شخصیتهای کتاب علاوه بر اینترنت به فرهنگهای موجود مراجعه میکنم. برای مثال، اگر کتاب طنز ترجمه میکنم سراغ فرهنگنامههایی مانند: «فرهنگ فارسی عامیانه دوجلدی» از «ابوالحسن نجفی»، «فرهنگ کنایات دوجلدی سخن» از دکتر «حسن انوری»، «فرهنگ زبان مخفی» از دکتر «مهدی سمائی»، «فرهنگ بروبچههای ترون» از «مرتضی احمدی» و «فرهنگ فارسی گفتاری» از «بهروز صفرزاده» میروم.
در برخی از سایتهای اینترنتی هم بسیاری افراد واژگان و اصطلاحات کوچهبازاری را گردآوری کرده اند، آنها را هم میبینم تا لحن مورد نظرم را پیدا کنم. واژهگزینی برای کتاب بزرگسال شاید خیلی سادهتر از واژهگزینی برای کتاب کودک و نوجوان باشد، چون این گروه سنی گنجینه واژگان کمی دارند. همچین، برای پیدا کردن واژه مناسب به فرهنگهای دوزبانه هزاره، پویا، آریانپور، فرهنگ فشرده نشر نو و حتی حییم مراجعه میکنم. معمولاً در برابر واژه مورد نظرم، در این فرهنگها واژههای گوناگونی هست. واژه سادهتر را که مناسب رده سنی مورد نظرم باشد انتخاب میکنم.
من دوازده سال با بچهها کار کردهام و دیدهام که کلمهها و فعلهای کهنه و قدیمی و سخت را نمیتوانند بخوانند و تلفظ کنند و اگر تعداد این جور کلمهها و فعلها زیاد باشد خیلی زود خسته میشوند و کتاب را زمین میگذارند. برای همین، سعی میکنم برای واژهها، معادل روانتر و سادهتری پیدا کنم. در ترجمه نباید عجول بود، باید صبور باشند. ترجمه به راستی عرقریزان روح است.
در ترجمه نباید عجول بود، باید صبور باشند. ترجمه به راستی عرقریزان روح است.

-یک مترجم تازهکار، کار خودش را از کجا و چگونه باید آغاز کند؟ چه پیشنیازهایی برای پرداختن به این کار نیاز است؟ آیا امر ترجمۀ ادبی و در اینجا ترجمۀ آثار کودک و نوجوان، کار ساده و آسانی است؟ یا نه، کاری است که میتواند بسیار سخت و زمانبر باشد؟
راستش در فضای مجازی، جوانهای بسیاری به من مراجعه میکنند که علاقهمند به ترجمه کتاب کودکند و همین سؤال را مطرح میکنند. وقتی رشته تحصیلیشان را میپرسم، میبینم که رشتهشان هیچ ربطی به ترجمه ندارد. میگویند زبان انگلیسی، یا هر زبان دیگری، را در کلاسهای زبان خواندهایم و میخواهیم با ترجمه کتابهای کودک شروع کنیم که آسان است، چون بیشترش تصویر است و متنش کم است. الآن در بازار نشر کتابهای کودک بسیاری را می بینید که همین عزیزان با آسان فرض کردن ترجمه کتاب کودک، ترجمه کردهاند و اشکالهای فراوانی دارد. نه میشود آنها را روان خواند، نه لحن داستان را توانستهاند منتقل کنند و نه جملههایشان چفت و بست محکمی دارد.
من به جوانان تازهکار و علاقهمند به ترجمه پیشنهاد میکنم که پیش از شروع به ترجمه کتاب کودک خودشان را محک بزنند و ببینند اصلاً دنیای کودکان را میشناسند؟ آیا روانشناسی کودک میدانند؟ آیا با لحن و زبان و گنجینه واژگان کودکان آشنایی دارند. آیا تا به حال با کودک سروکار داشتهاند؟ اگر سروکارنداشتهاند، دستکم کتابهای کودک بخوانند. کتابهای خوب کودکان؛ چه از نویسندگان خوب و چه از مترجمان خوب. ما مترجمان جوانی هم داریم که در دانشگاه ترجمه خواندهاند و شروع کردهاند به ترجمه کتاب کودک و خیلی هم خوب دارند پیش میروند، چون متعهدانه کار میکنند. اگر این عزیزان ترجمه ادبی نخواندهاند، یک دوره ترجمه ادبیات کودک بگذرانند. از دوستان خود من هم کسانی الآن دارند ترجمه ادبیات کودک آموزش میدهند. میتوانند ثبت نام کنند و از این اساتید ترجمه ادبیات کودک بیاموزند. در شورای کتاب کودک عضو شوند و کارگاه آشنایی با ادبیات کودک را بگذرانند. این کارگاه دو ترم دارد و هر سال چند ماه پیش از مهرماه ثبت نامش شروع میشود و از مهرماه کلاسها برگزار میشود. باید به شورای کتاب کودک زنگ بزنند و عضو شوند. آنجا یک نواری برایشان میگذارند که درمورد پیشینه شواری کتاب کودک است. اینکه این نهاد چی هست؟ از کی و کجا کارش را آغاز کرده و در چه زمینههایی فعال است. وقتی این دورهها را میگذرانند تازه میفهمند هیچی از ادبیات کودک نمیدانند. یعنی مایی که الآن سی سال است داریم مینویسیم و کار میکنیم هنوز داریم مقالههای جدید در مورد ادبیات کودک میخوانیم و میآموزیم. تئوریهای ترجمه مدام تغییر میکنند. باید تئوریهای جدید را یاد بگیریم و روزآمد باشیم.
نشریه پرباری را هم به آنها پیشنهاد میدهم که بسیار به کارشان میآید، «فصلنامه مترجم» که صاحب امتیازش آقای دکتر «خزائیفر» از اساتید و مترجمان حرفهای و بنام است. هر مقاله این مجله، در حکم یک کارگاه ترجمه است. میتوانند اشتراک این فصلنامه را بخرند. من خودم این مجله را بسیار دوست دارم و از مقالههایش بهره میبرم.
مترجمان باید نویسندهها را بشناسند. لحن را باید بشناسند. اگر کتابی شش تا راوی دارد باید شش تا لحن دربیاورند.
در ترجمههای ناپخته، لحن همه راویها مثل همند. باید بدانیم هر شخصیتی یک تکیهکلام، یک لحن و دایره واژگان و اصطلاحات ویژهای دارد. اینها را باید دقت کنند. و همانطورکه گفتم از یک نویسنده چند تا کار دیگرش را هم بخوانند تا با فضای ذهنی و دنیای او و سبک و درونمایههای ذهنیاش آشنا شوند.
در ترجمه نباید عجول بود، باید صبور باشند. ترجمه به راستی عرقریزان روح است. باید دورههای ویرایش بگذرانند تا بتوانند ترجمه خود را ویرایش کنند، بارها و بارها بازبینیاش کنند و بعد بگذارندش تو کشو و مدتی صبر کنند و سراغش نروند. بعد از مثلاً دو هفته بروند سروقتش و بخوانندش. ترجمه را با صدای بلند بخوانند تا گیروگرفت نثرشان پیدا شود. ببیند نثرشان دارد خوب جلو میرود یا نه و آیا شخصیت لحنش همه جا یکسان پیش میرود یا اینکه یک جاهایی جور دیگری است…

-با این جمله «ترجمه خیانت به متن است.» چقدر همسو و موافقید؟
برخی این را میگویند، من چندان با این نظریه موافق نیستم. خیلی از نویسندهها معتقدند که مترجم کتابشان فقط باید معنی و پیام نهفته در متن آنها را برساند. میگویند نیازی نیست تک تک واژهها و اصطلاحات به کار رفته در متن را موبهمو ترجمه کنید. با استفاده از واژگان زبان خودتان مفهوم و پیامی را برسانید که من در زیرساخت متن میخواستم بگویم. ترجمه تحتاللفظی شکستخورده است. آفت زبان است. مهم این است که معنا را برسانید. چون شما هیچوقت نمیتوانید یک ترجمه صددرصد داشته باشید. حتی میگویند شما پنجاه درصد مفهوم و نثر نویسنده اصلی را هم منتقل کنید شاهکار کردهاید. گفته مشهوری است که: «اصل اثر مثل روی فرش است و ترجمه مثل پشت فرش.»
-آیا با این حرفه میشود در آینده زندگی خود را چرخاند یا یک مترجم تازهکار در کنار آن باید شغل دیگری برای گذران زندگی خود داشته باشد؟
نه واقعاً! الآن دیگر با توجه به شرایط بد اقتصادی نمیشود متکی به درآمد ترجمه کتاب بود. در گذشته و زمانی که ما تازه شروع کرده بودیم و اوضاع اینقدر هم بد نبود مترجمان آقا و یا خانمی که هزینه خانواده را تأمین میکردند، با درآمد مترجمی، گذران زندگی برایشان سخت بود. الآن که شرایط اقتصادی جامعه بدتر هم شده و با توجه به گرانی افسارگسیخته، بیشتر خانوادهها کتاب را از سبد خریدشان حذف کردهاند، شرایط بدتر هم شده. البته من به خانوادهها حق میدهم. وقتی خودم دو جلد کتاب تصویری کودک میخرم به قیمت پانصدهزار تومان، چطور میشود از مردمی که هزینه خوردوخوراک و مدرسه و کرایه خانه و … را دارند و تازه دارند تفریح را هم از سبدشان حذف میکنند، انتظار خرید کتاب داشته باشیم!
ناگفته نماند که در همه جای دنیا، دولتها هستند که برای تجهیز کتابخانههای مدارس و کتابخانههای عمومی بودجههای کلان تصویب میکنند و در آنجا هم خیلی از خانوادهها توان خرید همه کتابها را ندارند.
برای همین، نشر هم کتاب را با تیراژ پایینتر چاپ میکند و ناشر و پدیدآورنده درآمدشان کم میشود و نمیشود برای امرار معاش فقط روی شغل مترجمی حساب کرد. تدریس خصوصی زبان پردرآمدتر از ترجمه کتاب است.
گنجینه واژگان کودک را بشناسیم…
-به مترجمان تازهکار چه کتابهایی برای ترجمه پیشنهاد میکنید؟ به دیگر سخن، یک مترجم تازهکار با چه کتابهایی باید کار خود را آغاز کند؟
خب اگر مترجم همه آن پیشنیازهایی را که گفتم داشت و کولهاش را پر از دانش کرد و حس کرد آماده ترجمه است، باید ببیند دغدغهها و دلبستگیهایش … چیست؟ چه نوع ادبی را دوست دارد ترجمه کند؟ آیا رئال دوست دارد، فانتزی دوست دارد، اصلاً کتاب غیرداستانی و علمی دوست دارد؟
ما مترجمان حرفهای معمولاً هر سال برای اینکه به گنجینه واژگان کودکان پی ببریم کتابهای درسی فارسی و کتاب کار و کتاب علوم دبستان را میخریم و میخوانیم. من وقتی معلم مدرسه راهنمایی بودم بچههایی را میدیدم که همان خط اول درمیماندند از خواندن. مثلاً واژه تلألو را نمیتوانستند بخوانند. برخی از نویسندگان قدیمی در آثارشان هنوز از واژههای کهنه استفاده می کنند که برای بچهها سخت است و نمیتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. این نشان میدهد که برخی از مترجمان گنجینه واژگان کودکان را نمیشناسند. مترجمهای تازهکار برای یافتن کتاب باید از اینترنت کتابی پیدا کنند و بخرند که خب کار بسیار مشکلی است، چون باید کارت اعتباری بینالمللی داشته باشند. یا به شهر کتاب بروند و دنبال کتاب بگردند یا از آرشیو شورای کتاب کودک کتاب پیدا کنند و امانت بگیرند. چون هر سالی که شورای کتاب کودک برای جایزه جهانی هانس کریستین اندرسن داور معرفی میکند، کتابهای نویسندگان بینالمللی نامزد دریافت جایزه، به این نهاد میرسد و آنجا آرشیو میشود. چند تا از دوستان من از کتابخانه شورای کتاب کودک کتاب پیدا میکنند. یا اینکه خودشان کتابی ترجمه کنند و ببرند برای ناشری. اگر ناشر ببیند که ترجمه خوب است و مشکلی ندارد و بازنویسی نمیخواهد، خودش بعدها دوباره سراغ آن مترجم میرود و بهش کتاب پیشنهاد میکند.

-یک مترجم خوب برای ترجمهای روان و پاکیزه، بهجز شناخت زبان مقصد و شناخت اصول و قواعد آن زبان، چه مهارتهای دیگری در حوزه ادبیات و بهطور کلی چه دانشی نیاز دارد؟
یک مترجم خوب باید علاوه بر زبان و اصول قواعد زبان مبدا، اصول و قواعد زبان فارسی را هم به خوبی بداند. با ادبیات کهن فارسی آشنایی داشته باشد. کتابهای کلاسیک فارسی از نویسندگان مشهور صاحب سبک را بخواند. کتابهای ترجمه شده از مترجمان کارکشته و حرفهای را بخواند. به زبان و لحن شخصیتهای داستانها دقت کند.
علاوه بر اینها، مترجم باید دورههای ویرایش ادبی را بگذراند تا به نثر خودش هم حساس شود و بتواند ترجمههایی سلیس و روان انجام دهد و یک متن مغشوش و نامفهوم تحویل ندهد. مثلاً چند سال است متأسفانه شکستهنویسی در کتابهای کودک و نوجوان خیلی باب شده و مترجمان جوان خیال میکنند همه مردم ایران اهل تهرانند و متن را با لهجه تهرانی شکستهنویسی میکنند. این کار باعث میشود خیلی از قومیتها و روستاییها که زبان فارسی، زبان دومشان است نتوانند این کتابها را بخوانند. دوستانی دارم که در روستاها مروج کتابند و با بچهها جلسات کتابخوانی دارند. میگویند قومیتهایی که زبان خودشان را دارند و در مدرسه زبان رسمی فارسی را یاد گرفتهاند، نمیتوانند کلمات شکسته را بخوانند. مترجمهای جوان و تازهکار در ترجمه کتاب بخصوص رده سنی کودکان نباید زبان را بشکنند. چون ما از کلمات حافظه تصویری داریم. کودکی که زبان اولش فارسی نیست و در مدرسه فارسی یاد گرفته، وقتی کلمه «نان» را به شکل «نون» میبیند گیج میشود و نمیفهمد، چون از کلمه «نان» حافظه تصویری دارد و در ذهنش حک شده. فکر میکند این کلمه دیگری است. مترجم باید این نکتهها را بداند. اگر بخواهیم زبان را صمیمانه کنیم راهش شکستن نیست. میتوانیم در گفتوگوها با جابهجایی نحو، زبان را صمیمانه کنیم، ذهن ما خودش کلمههای نشکسته را میشکند. مثلا: «برویم پارک و بنشینیم روی نیمکت و دانه بدهیم به پرندهها.» ذهن خودش کلمه «برویم» را میشکند و ما توی ذهنمان میخوانیم «بریم».
پس خیلی وقتها نیازی نیست شکسته بنویسیم و بخشی از مخاطبهای خودمان را از دست بدهیم.
-آیا زمانی برای پایان کار مترجم و بازنشستگی برای او وجود دارد؟ و آیا شما میخواهید خودتان را بازنشسته کنید یا نه؟
بله، هر کسی زمانی که احساس کند دیگر توان کار کردن ندارد باید خودش را بازنشسته کند. من به نوعی خودم را نیمچهبازنشسته کردهام. چون سالها جزو مترجمان پرکار بودهام، اما دو سه سال است که با ظرفیت کمتری کار میکنم. یکی از علتهایش این است که زیاد به سفر میروم. علت دیگرش این است که بعضی از ناشرها بدقول شدهاند. مثلاً حدود چهار سال است که چند کتاب برای چاپ به ناشری تحویل دادهام اما چاپ نمیشوند. یعنی من ترجمه میکنم، اما اوضاع خراب نشر باعث میشود که کارها به کندی انجام شود. اما ادامه مجموعههای «مدرسه عجیبوغریب» و «جودیدمدمی» را همچنان در دست ترجمه دارم.
بههرحال، باید جوانها بیایند. اما با صبوری کار کنند. کولههایشان را پر کنند. دورههای مختلف بگذرانند و خودشان را روزآمد نگه دارند و تجربهاندوزی کنند. با بچهها و نوجوانها سروکار داشته باشند و روی لحن و زبان کار کنند. ما هم خودمان را بازنشسته میکنیم و لذت میبریم از اینکه جوانهای فرهیخته وارد کار ترجمه شوند.
البته امروزه هوش مصنوعی وارد کار ترجمه شده و این طور که پیشبینی کردهاند به زودی جای ما مترجمها را میگیرند و شغل مترجمی مثل دوران ما دیگر وجود نخواهد داشت. اما تا آن روز امیدوارم جوانها بیایند.
با سپاس بیکران از وقتی که برای داستانگرد گذاشتید!
