انسان نامیرا، بودن یا نبودن…
- پویا صالحی
- ادبیات داستانی

کتاب دراکولا نوشتهی برام استوکر یکی از مطرحترین کتابهای ژانر وحشت است. موضوع این کتاب در مورد خون آشامی به نام کنت دراکولا است. این کتاب و کتابهای بسیاری از این دست برای علاقهمندان به آنها کتابهایی جذاب و داستانی هستند که نویسنده به قصد سرگرم کردن و ترساندن مخاطب قصد داستانسرایی دارد. برای مخاطبانِ این دست از رمانها شاید کار درستی نباشد که از عینک فلسفه به آنها نگاه کنند زیرا ریتم کند تامل فلسفی در تضاد با ریتم تند داستان است و از جذابیت اثر به شدت میکاهد.
با وجود این، رمان دراکولای برام استوکر بر بسیاری از آثار مهم بعد از خودش تاثیر بهسزایی داشته است. و وقتی یک اثر و نمادهای آن در گسترهای از زمان در ذهن اجتماع پایدار میماند به این معنی است که نویسنده در این اثر خواه به صورت خودآگاه و یا ناخودآگاه دست روی پایههای وجودی انسان گذشته است که در طول دوران ممکن است ثابت بماند. در این مواقع شاید نگرش فلسفی به داستانسراییهایی از این دست چندان بیمعنی نباشد.
ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی
این کتاب در سال ۱۸۹۷ در انگلستان نوشته شده است. دقیقا در دورهای که هنوز دو جنگ جهانی رخ نداده، هنوز امپراطوری قدرتمند انگلستان بر بسیاری از ممالک دور سیطره دارد. هنوز انقلابهای بزرگی مانند انقلاب چین و روسیه رخ نداده و از انقلابهای خونینی مانند انقلاب کبیر فرانسه سالها گذشته است. بدون شک جامعهی انگلستان و اروپا در آن دوره یکی از آرامترین و بی دغدغهترین و البته کسلکنندهترین سالهای خود را میگذراند. همین مسئله فضا را برای نویسندگانی مانند برام استوکر باز میکند که با داستانسرایی در مورد عواملی که میتواند جامعه را دچار شور و ناآرامی کنند مخاطب را سرگرم کنند. آنها با داستانهایشان ریتم عادی و کسل کنندهی زندگی را برای مخاطبانشان به هم میزنند و در محیطی که فعلا قرار است از خشونت و اتفاقهای هیجانانگیز در آن خبری نباشد اتفاقهایی خیالی ولی هیجانانگیز را روایت میکنند. اتفاقهایی که البته وجوهی از آن در سالهای بعد از نگارش این آثار به تحقق میپیوندد.

دراکولا و مسئله قدرت
شکی نیست که خشونت در هر جامعهی آرامی مانند آتش زیر خاکستر آماده است تا در سر بزنگاه شعلهور شود. رمان دراکولا جامعهایآرام را در خانهای اشرافی روایت میکند. آدمهای خوشقیافه، مودب، با لباسهایی آراسته، زنان زیبا در میادین رقص و خواستگاریهای سنتی از ویژگیهای این جامعه ی اشرافی است. در این جامعه ناگهان کنت دراکولا از گور بر میخیزد.
کنت دراکولا به گمان مفسرین همان ولاد دراکولا پادشاه دلاور و سهمگین رومانیست. او در دوران قدرتش در مواجه با عثمانیها رشادتها و البته سنگدلیهای بسیاری از خود نشان داده بود. او نمرده. هنوز زنده است و خیال مردن هم ندارد. در قلعهای در دوردستها زندگی میکند و آماده است خشونتی که به طرز ننگینی برای قرنهای متمادی در خود سرکوب کرده را بار دیگر بر کسری قدرت بنشاند. کنت دراکولا شهریاری برخاسته از گور است که دیگر گور را بر نمیتابد. او به نژادش افتخار میکند و جنگآوری را مایهی مباهات میداند. او معتقد است که تودهی مردم بدون رهبری مانند او به هیچ دردی نمیخورند. او معترض است که خون در جامعهی کنونی به شیئی بیش از حد گرانبها تبدیل شده که باید از ارزشش کم شود تا جانفشانی در راه افتخار بهآسانی شدنی باشد. او همچنین معتقد است که افتخار نژادهای بزرگ دیگر کاملا ارزش خود را از دست داده است و تنها مانند یک قصهی بیارزش روایت میشود. او در صدد است که این افتخار را احیا کند.
این احیاگری البته موضوع چندان تازهای است. لازم نیست که خونآشامی در عالم قصهها بخواهد قدرتش را با خشونت بر اریکهی هستی بنشاند. حدود نیم قرن بعد آدولف هیتلر فرمانروایی که به تبار آلمانیاش افتخار میکرد خواست عزت را با کمک خشونت به ملت آلمان بازگرداند. بیش از یک قرن بعد از نگارش کتاب، دولت اسلامی عراق و شام که به هویت اسلامی خود افتخار میکرد در صدد برآمد تا عزت را با کمک خشونت به امت اسلامی بازگرداند. کم نیستند احساساتی از این دست در دل هر جامعهای که آماده است زودتر در جامعه فوران کند.
اما مسئلهی قدرت در دل قهرمانهای معمولی داستان بسیار پیشپا افتاده است. معصومیت لوسی و دیگر شخصیتهای مثبت داستان بر الگوهای بسیار معمولی و سادهای از اشرافیت استوار هستند. در واقع این کتاب مسئلهی اشرافیت را به هیچ عنوان نکوهش نمیکند. این کتاب هرگز در صدد این نیست که از طبقهی اشراف و لذتهای معمولیشان یک دیو بیمنطق و کثیف به سبک داستانهای جرج اورول و ادبیات چپ قرن بیستم بسازد. در واقع مسئلهی اختلاف طبقاتی به هیچ عنوان در این کتاب دغدغه نیست. این کتاب جنگ و تعارض میان اشرافیت با اشرافیت است. اشرافیت برخاسته از گور که در پی احیای افتخار است و اشرافیت متعلق به میدانهای رقص و پایکوبی که در پی هیچ افتخاری نیست.

خونآشامها و مسئله اگزیستانسیالیسم
یکی از مهمترین وجوه این خون آشامها آن است که آنها نامیرا هستند. در ادبیات و مذهب، وجودهای خیر و شر زیادی هستند که نمیمیرند ولی خون آشامها دارای یک تفاوت محوری با فرشتگان و شیاطین هستند. فرشتگان و شیاطین موجوداتی متعلق به عالم بالا هستند ولی خون آشامها کاملا زمینی هستند. آنها انسان هستند. منتهی توانستهاند مرگ را دور بزنند. مسلم است یکی از مهمترین اهداف وجودی انسان در گسترهی زندگیاش پیروزی بر مرگ است. کل سیستم بهداشت و درمان در جهان به دنبال این است که مرگ را تسلیم کند. تمام نهادهای موجود در یک کشور از صنعت گرفته تا کشاوزی در صدد این است که برای انسان رفاه و غذای بیشتر آماده کند تا انسانها بتوانند کمتر رنج بکشند و دیرتر بمیرند. با وجود این، مرگ در طول عمر معمول آدمی در نهایت او را تسلیم خواهد میکند. اما این نکته بسیار مهم است که در مدینهی فاضلهی این کتاب حتی اگر روزی مرگ توسط انسانها دور زده شود این مهم به دست انسانهایی اهریمنی به وقوع خواهد پیوست. در واقع گویی آنچه انسانها را میتواند تبدیل به خون آشام کند شهوت و اشتیاق بیش از حد آنها به نامیرایی است و اینکه آنها به هیچ عنوان نمیخواهند مرگ را بپذیرند. ولاد دراکولا زنده است. گویی عشق به افتخاراتی که در چارچوب زمان و مکان نمیگنجد او را تبدیل به خون آشامی زنده و نامیرا کرده است. ولی آدمهای زمینی که عشقهای زمینی و گذرا دارند محکوم به مرگ هستند. در این کتاب میرایی انسانهای معمولی نه تنها مایهی سرزنش نیست بلکه افتخارآمیز هم است. آنچه مایهی سرزنش است اتفاقا زیستن از برای افتخاراتی گنگ و توخالیست که آدمی را از چرخهی عادی حیات خارج کرده و به خونآشامی برخاسته از گور بدیل میکند.
آثار بسیاری در ادبیات ریتم عادی زندگی را نکوهش میکنند و تلاش برای دست یافتن به معنایی والا را یک ارزش اساسی جلوه میدهند. جدا از ادبیات فرهنگ جامعه نشان داده است که بعد از دورهای از صلح، ملتها به دنبال احیای ارزشهای سنتی و ملی میروند و سپس میزان اشتیاق آنها به جنگ افزایش مییابد. این مسئله از آنجا ناشی می شود که در پشت زمینهی فکری بشر تمایل به نامیرایی وجود دارد و وقتی بشر دید که نمیتواند نامیرا باشد به ارزشهایی چنگ میزند که به گمانش این ارزشها نامیرا خواهند بود. اما دلیل اشتیاق بیشتر بشر به جنگ بعد از این رخداد آن است که این ارزشها به خودی خود ارزشمند نمیشوند مگر اینکه با چیزی بسیارگرانبها مانند خون تزیین شوند. در واقع خودِ تعصب و عشق بیش از حد به ارزشهای انتزاعی، جامعه را برای تعارض مستعد میکند. بنابراین این فکر کنت دراکولا درست است که وقتی خونبهایش بالاتر از افتخار باشد افتخار مجبور به مردن است.
سخن پایانی
برام استوکر در دراکولای مخلوقش با حمله به یکی از مهمترین وجوه ذاتی بشر یعنی میل به نامیرایی در صدد خلق یک رمان ترسناک است. از دید او نپذیرفتن مرگ و میرایی یکی از وحشتناکترین وجوهی است که آدمی را میتواند به غیر انسان و یا حتی ضد انسان تبدیل کند. در دل این داستان، ترس و خشونت ناشی از اعتقاد راستین به احیای افتخارات، حول محور خشونت ایجاد میشود. در واقع این رمان به نوعی مشوق نگرشی عادی، همراه با لذتهایی محدود، زمینی و کنترل شده است و انسان را از دست یازیدن به ارزشهایی والا و کنترل نشده میترساند. گفتگو دربارۀ این اثر بزرگ ادبی و تاثیرات بسیاری که بر ادبیات و سینما گذاشته است نیازمند ساعتها مباحثه و قلمفرسایی است ولی آنچه که نگارندهی این نوشتار در صدد تذکر است توجه به این نکته است که سوای سرنوشت دراکولای برام استوکر و هر دراکولایی که بخواهیم از این اثر اقتباس کنیم حرکت حول افتخار برای هر انسانی، مانند شمشیری است دولبه که هم میتواند او را به اوج برساند و هم به حضیض.

مختصر و مفید👍👍