پیش‌درآمدی در شناخت «گوته» و «فاوست» او

در یکی از نظرسنجی‌ها، «فاوست گوته» در فهرست برترین صد کتاب همه زمان‌ها آمده است. بسیاری این کتاب را یکی از بزرگ‌ترین ده کتاب تاریخ ادبیات جهان می‌شمارند. از سوی دیگر، نویسنده ‌‌‌این کتاب «یوهان ولفگانگ فون گوته» بی‌شک ملک‌الشعرای آلمان است. گوته برای آلمانی‌ها حکم «شکسپیر» برای انگلیسی‌ها، «حافظ» برای ‌‌‌ایرانیان و «دانته» برای ‌‌‌ایتالیایی‌ها را دارد. گوته یکی از سازندگان زبان آلمانی و نامدارترین آنان است. 

آنچه در پی می‌آید نگاهی است به گوته و بزرگ‌‌ترین شاهکارش فاوست. ارزش و بهای گوته و فاوست او چنان است که صدها و هزاران کتاب درباره هر کدام از آنها نوشته شده و تفسیرهای ‌‌‌بی‌شماری از فاوست شده که به تنهایی بزرگ‌‌ترین کتابخانه‌های جهان را نیز می‌تواند پر کند. از ‌‌‌این رو طبیعی است که من در این اندک، ادعای تفسیر و یا نقد ندارم. ‌‌‌این نوشته تنها در حکم معرفی و آشنایی با فاوست و نویسنده آن است. امید آنکه در همین کار سربلند بیرون بیایم.

 

اندکی درباره گوته 

یوهان ولفگانگ فون گوته (۱۸۳۲-۱۷۴۹) شاعر، نویسنده، فیلسوف، سیاستمدار، منتقد هنری، مدیر تئاتر، دانشمند، بزرگ‌ترین چهره جنبش «توفان و تهاجم» (Sturm und Drang) و بزرگ‌‌ترین منتقد همان جنبش و بزرگ‌‌ترین و تأثیرگذارترین ادیب سراسر تاریخ آلمان است. بی‌گمان هر که به آلمانی سخن می‌گوید یا می‌نویسد دانسته و نادانسته زیر سایه او می‌خواند و می‌نویسد.

او بر بسیاری از نویسندگان غیر آلمانی هم اثر گذاشته و سهم مهمی‌ در ادبیات جهان داشته است.

او در جمع علوم شمع اصحاب بود. گوته البته به معنای رایج کلمه فیلسوف نبود، اما از آرای «اسپینوزا»، «لایب‌نیتس»، «کانت»، «شلینگ»، «هردر» و‌ »هامان» تأثیر گرفته بود و به شیوه خود آراء آنان را تفسیر می‌کرد و در آثار خود به کار می‌برد. برای همین پژوهش‌هایش در باب نور و رنگ‌ها نه‌تنها در زمان خود عالمانه بودند که امروزه نیز ارزش علمی‌ دارند.

 گوته در «فرانکفورت» در خانواده‌‌‌ای توانگر زاده شد. از مادر قریحه هنری، قلبی حساس و عاشق‌پیشه و از پدر، نظم و انضباط و پشتکار، خردگرایی و دوراندیشی را آموخت. در «لایپزیگ» به تحصیل پرداخت. نخستین اثرش را در ۱۷۶۷ نوشت، اما نخستین کار برجسته‌اش نمایشنامه «گوتس فن برلیشینگن» بود که نسخه اعلای مکتب توفان و تهاجم شمرده می‌شد و برخی آن را نخستین اقتباس تئاتری آلمانی از تراژدی‌های شکسپیر می‌دانند. 

گوته «رنج‌های ورتر جوان» را در ۱۷۷۴ منتشر کرد که توفانی در اروپا به راه انداخت و انجیل جنبش رمانتیک توفان و تهاجم شد. گفته می‌شود ‌‌‌این رمان که داستان عشقی ناکام است و به خودکشی قهرمان داستان می‌انجامد، موجی از خودکشی در اروپا به راه انداخت. شاید از همین رو بود که گوته بعدها گفت رمانتیسیسم بیماری است و به سوی کلاسیسم تغییر جهت داد.

او فاوست را در ۱۷۷۵ آغاز کرد و در ۱۷۸۸ «اگمونت» را منتشر ساخت و پس از یک دوره بیماری به سوئیس و ‌‌‌ایتالیا سفر کرد و به مشاغل سیاسی سرگرم شد.

او همزمان با وظایف دیپلماتیک خود، به مطالعات گیاه‌شناسی، مطالعاتی درباره بازتاب نور پرداخت و آثاری نیز درباره نظریه دگردیسی گیاهان و بازتاب نور منتشر کرد.

در ۱۷۹۱ به دعوت «کارل آگوست»، شاهزاده «وایمار»، تصدی تئاتر سلطنتی وایمار را پذیرفت. در ۱۷۹۴ با شیلر دوستی یافت. گوته در سال‌های ۶-۱۷۹۵ «سال‌های کارآموزی ویلهلم مایستر» را به نگارش درآورد و «پیوندهای برگزیده» را در ۱۸۰۹ نوشت.

افزون بر کتاب «نظریه رنگ‌ها» در۱۸۱۰ زندگینامه‌‌‌ای شش‌جلدی به نام «زندگی من: حقیقت و شعر  و سفر به ‌‌‌ایتالیا» در ۱۸۱۶ را نیز به نگارش درآورد.

زندگانی دراز گوته آکنده از کامیابی به شمار می‌آمد. او در شعر و ادب بی‌رقیب، در سیاست همواره کامیاب و زندگی خصوصی‌اش لبریز از ماجراهای پایان‌ناپذیر عاشقانه بود.

Johann Goethe

گوته در ایران

در بررسی سرآغازها و نخستین نمونه‌های ترجمه‌شده از ادبیات آلمانی به فارسی بی‌درنگ به یک نام برمی‌خوریم: یوهان ولفگانگ فون‌گوته. این امری معنادار است که نخستین رویارویی ایرانیان با ادبیات آلمانی چه باواسطه (فرانسه) و چه بی‌واسطه به نام گوته گره می‌خورد. گوته ملک‌الشعرای آلمان و برجسته‌ترین ادیب سراسر تاریخ ادبیات این کشور است. از این رو چنین آغاز و آشنایی‌ای بس نیکو و بجا است. 

هر چند آلمانی‌‌‌ها همزمان با دوره صفویه (۱۶۵۴. م) نمونه‌هایی از شعرهای کهن فارسی را به ترجمه سیاحان خود خواندند، اما سوگمندانه نخستین آشنایی ایرانیان با ادبیات آلمانی به آغاز سده حاضر خورشیدی باز می‌گردد. ظاهراً نخستین اثر از ادبیات آلمانی کتاب رنج‌های ورتر جوان بود که به نام ورتر در ۱۳۰۳ به دست «محمد صفارزاده» به فارسی برگردانده شد. اندکی بعد «نصرالله فلسفی» هم همین اثر را از فرانسه به فارسی بازگرداند. سپس «عنایت‌الله شکیباپور»، «فریده مهدوی دامغانی»، «آ. بت‌آرا» و «محمود حداد»  بار دیگر این اثر را ترجمه کردند. اما اثر اصلی گوته یعنی تراژدی فاوست قدری دیرتر به فارسی برگردانده شد. در ۱۳۱۷ نخست «عباس بنی‌صدر» این اثر را با نام «داستان سوگ‌‌آور ‌فاوست» ترجمه کرد. سپس «اسدالله مبشری» در ۱۳۴۲، «م.ا. به‌آذین» در ۱۳۷۶ و مترجمی به نام «حسین کسمایی» در تاریخی نامعلوم فاوست را به فارسی برگرداندند.

هر چند فاوست شاهکار گوته شمرده می‌شود و آلمانی‌ها گوته را با آن می‌شناسند، ایرانیان «دیوان شرقی و غربی» را به سبب اشارات و تأثیرگذاری گوته از ادب کهن پارسی دوست‌تر می‌دارند. از این اثر نیز چندین ترجمه فارسی در دست است که از آن میان ‌باید از ترجمه آزاد «شجاع‌الدین شفا» از بخش‌هایی از اثر، ترجمه «کوروش صفوی» و ترجمه «محمود حدادی» نام برد. 

به‌جز آثاری که نام بردیم برخی آثار دیگر گوته مانند اگمنت به ترجمه «محمدباقر هوشیار» در (۱۳۳۵)، «ایفی‌ژنی» به ترجمه «محمد سعیدی» در (۱۳۰۶) و «بهروز مشیری» در (۱۳۷۶)، «پیوند‌های گزیده» به ترجمه «نوروزی» در (۱۳۶۰)، «قصه پریان و ملوسینای نو» به ترجمه «محمود ‌هاتف» در (۱۳۷۵)، «هرمان و دروته» به ترجمه «ناصر ‌‌‌ایران‌دوست» در (۱۳۲۲) و نیز «عبدالحسین میکده» به فارسی ترجمه شده‌اند. اما با توجه به شمار آثاری که از گوته به فارسی برگردانده شده و ‌‌‌این شمار در مقایسه با آثار دیگر نویسندگان آلمانی و اروپایی چشمگیرتر است، شوربختانه تنها چهار اثر مستقل درباره گوته و آثارش در زبان فارسی می‌توان یافت. از ‌‌‌این چهار عنوان، دو اثر ترجمه، یک اثر ترجمه و گردآوری و تدوین و تنها یک اثر را می‌توان تألیف نامید.

از دو اثر ترجمه شده «زندگی گوته» نوشته «جورج‌ هنری‌لوز» ترجمه «ساسان اطهری‌نژاد» در «شرکت توسعه کتابخانه‌های ‌‌‌ایران» در (۱۳۷۱) چاپ شده بود. این اثر چهارصد صفحه‌ای هر چند پرورق و گسترده است اما به‌خاطر ترجمه نه‌چندان درخشان و به‌ویژه سلیقه فاجعه‌بار ناشر در طراحی جلد، حروف‌چینی، صفحه‌آرایی و دیگر امور مربوط به فرم و شکل کتاب هر خواننده احتمالی را گریزان می‌کند. دومین ترجمه با عنوان «گوته» نوشته «تی. جی. رید» ترجمه زنده‌یاد «احمد میرعلایی» در انتشارات «طرح نو»، در (۱۳۷۴) بود. این کار هرچند ترجمه و شکل ظاهری قابل‌قبولی دارد، اثری است کوچک که بیشتر برای آشناسازی مخاطبان با گوته نوشته شده و حکم کتابی در نقد و تحلیل آثار گوته را ندارد.

اثر دیگر، «تراژدی فاوست» و «زندگی‌نامۀ یوهان ولفگانگ فون گوته» گرد‌آوری و ترجمه و تدوین «حسن شهباز»، انتشارات «علمی» سال (۱۳۶۳) است. این کتاب هم با وجود برجستگی‌هایش بیشتر به فاوست پرداخته. اما چهارمین منبع که نخستین و تنها اثر تألیفی درباره گوته و آثارش به زبان فارسی به شمار می‌آید کتاب «زندگی و آثار گوته» نوشته «پرویز پرویزفر»، انتشارات «مستوفی»، سال (۱۳۸۱) است که می‌توان برای جزئیات بیشتر درباره گوته و آثارش  به آن مراجعه کرد.  

ریشه‌های کتاب فاوست

«فوئنتس» زمانی گفته بود، هیچ کتابی در خلاء زاده نمی‌شود. به‌راستی نیز هر کتابی پدران و مادرانی معنوی دارد، ریشه‌هایی که اثر از آنها تغذیه کرده و بالیده است. پدران و مادران فاوست گوته کدام‌هایند؟ نخستین والدین فاوست خود «اسطوره فاوست» است. شاید بسیاری ندانند که فاوست زاده ذهن خود گوته نیست. پیش از آنکه گوته فاوست را بنویسد، شاید نزدیک به بیست بازنویسی و بازسرایی از اسطوره فاوست صورت گرفته بود. از ‌‌‌این میان باید به تلاش کسانی چون «یوهانس شپیس»، «آندرتایل»، «گ. آر. ویدمان»، «نیکلاس فیتسر»، «گوتفرید افراییم لسینگ»، «کریستوفر مارلو» و … اشاره کرد.

واژه «فاستوس» در زبان لاتین «رحمت‌شده» معنا می‌دهد اما نباید پنداشت ‌‌‌این نام به عمد از سوی نویسندگان به عنوان نماد برگزیده شده است. برخی پژوهشگران برآنند که در قرن پانزدهم در ناحیه «وورتمبرگ» آلمان مردی کیمیاگر می‌زیسته به نام «گئورگ فاوست»، مردم باور داشتند که گئورگ فاوست با شیاطین در ارتباط است و به یاری نیروهای شیطانی به جادوگری و کارهای شگفت‌انگیز دست می‌‌زند. از سویی، برخی شخصیت «نوستراداموس» را در شکل گرفتن اسطوره فاوست مؤثر دانسته‌اند. اما حتی فراتر از آن، برخی به داستان «سیمون ماگس»، «شمعون مجوس» در عهد جدید استناد می‌کنند و آن را نیای فاوست می‌شمارند. به هر حال، به شکلی جدی‌تر نخستین آثار درباره فاوست به قرن شانزدهم بازمی‌گردد. در ‌‌‌این سده، کتابی به نام «وقایع‌نامه دکتر یوهان فوستن» در آلمان منتشر شد که نویسنده گمنام آن از هراس دادگاه تفتیش عقاید، هویت خویش طوری پنهان کرده بود که نه کوشش کشیشان تفتیش عقاید توانست نامش را هویدا کند و نه حتی امروزه ما هم نام نویسنده‌‌‌اش را می‌دانیم. سال‌ها بعد، منظومه تراژیک «دکتر فاوستوس» را «کریستفر مارلو» در انگلستان منتشر کرد. طبیعی است که گوته همه ‌این آثار و به‌ویژه نمایشنامه ناتمام «لسینگ» به نام «دکتر فاوستوس» را با دقت و علاقه خوانده بود. گوته نخستین بار هنگامی ‌که هشت‌ساله بود و به تماشای خیمه‌شب‌بازی دکتر فاوستوس رفته بود، با ‌‌‌این اسطوره آشنا شد. از چند صد سال پیش، هزاران بار داستان فاوست به شکل خیمه‌شب‌بازی و نمایش‌های مذهبی برای آگاهی مردم اجرا شده بود. ‌‌‌این نمایش اثری ژرف در ذهن کودکانه گوته هشت‌ساله بر جای گذاشت تا روزگاری او هم‌وغم خود را بر بازسرایی ‌‌‌این اثر بگذارد.

 به ‌‌‌این ترتیب، گوته در ۱۷۷۱، زمانی که بیست و دو سال بیشتر نداشت، طرح نمایشنامه‌‌‌ای بر اساس داستان فاوست را ریخت و سه سال بعد آغاز به سرودن ‌‌‌این اثر کرد. 

جالب آنکه همان‌قدر که درباره فاوست‌های پیش از گوته می‌توان سخن گفت، درباره فاوست‌های پس از گوته و یا آثاری که از گوته برگرفته شده‌اند و به‌ویژه داستان فاوست، می‌توان سخن گفت. پس از گوته «کلینگر»، «یولیوس زودن»، «شامیسو»،‌ »هاینریش‌هاینه»، «مولر»، «لناو»، «اشیل ‌هاگن» و … آثاری به همین نام یا تحت تأثیر کتاب گوته نوشتند. ده‌ها اپرا و اثر موسیقیایی به دست موسیقیدانان نامداری چون «برلیوز»، «شومان»، «بوسینی» و … با الهام از فاوست گوته آفریده شد. ده‌ها فیلم از جمله «فاوست ویلهلم مورنائو» ساخته شد و همین‌قدر نقاشی و دیگر آثار هنری زاده شدند. 

دامنه ‌‌‌این تأثیر تا امروز نیز ادامه داشته است. «دمیان» از «هرمان هسه»، «مرشد و مارگاریتای بولگاکف»، «فاوستِ فرناندو پسوا»، «دکتر فاستوسِ توماس مان»، «مفیستوی کلاوس مان»، همه با نگاهی به اثر گوته نوشته شده‌اند. نمایشنامه پست‌مدرن «فاوست دانیل روهر» به کارگردانی «ماریا کراس» سوئیسی از نوترین برداشت‌ها از ‌‌‌این اثر کلاسیک به شمار می‌رود و چه کسی است که در «بزرگراه گمشده دیوید لینچ» چهره «مفیستو» را بازنشناسد؟ منتقدان به دشواری بتوانند از کسانی چون «گتفرید بن»، «کنوت ‌هامسون»، «فردیناند سلین»، «ازرا پاوند» سخن بگویند و آنها را با فاوست نسنجند. ‌‌‌این مقایسه درباره آثاری چون «فیزیکدان‌های دورنمات» و «قضیه اپنهایمر» اثر «کیپهارت» صدق می‌کند. لب سخن، هر آنجا  که روشنفکر یا دانشمندی روح خود را به قدرتی شیطانی بفروشد، سروکله اسطوره فاوست پیدا می‌شود.

و اما بازگردیم به دیگر نیاکان فاوست. صحنه آغازین اثر گوته ‌‌بی‌شک یادآور کتاب «‌‌‌ایوب عهد عتیق» است. در هر دو شرط‌بندی خدا و شیطان یکی بر سر ‌‌‌ایوب و دیگری بر سر فاوست جریان دارد. کتاب ‌‌‌ایوب بعدها برای گنوسیان هم اثر گیرایی شمرده شد. از آنجا که قصد ورود به بحثی تحلیلی و تخصصی را ندارم، از تفسیرهای گنوسی خودداری  و تنها به همین بسنده می‌کنم که گوته از شیفتگان و بلکه پژوهشگران متون گنوسی بود. اساساً نگاه متفاوت به مقوله شیطان، و حتی نوعی همدلی و ارائه تصویری مثبت از ‌‌‌این فرشته راند‌ه‌شده که در آثار رمانتیک‌های آن دوره بسیار آشناست، برگرفته از آراء گنوسیان است. 

برخی از صحنه‌های فاوست شباهت انکارناپذیری به دو نمایشنامه شکسپیر، «رؤیای نیمه‌شب تابستان» و «تابستان» دارد. از سوی دیگر، برخی شباهت‌ها با «کمدی الهی دانته» را هم نباید از یاد برد. بخش دوم نمایشنامه فاوست، آنجا که «هلن» به صحنه می‌آید، تحت‌ تأثیر اسطوره‌های یونانی و نیز تراژدی‌نویسان یونان باستان است. در ‌‌‌این بخش، گوته حتی از اوزان شعری نمایشنامه‌نویسان یونانی وام گرفته است. 

این سیاهه می‌تواند بسیار بلندبالاتر از ‌‌‌این باشد و اینهایی که برشمردم مشتی بود از خروار نیای فاوست گوته که می‌تواند ما را در خواندن فاوست یاری ‌دهد.

کتاب فاوست گوته

و اندکی درباره فاوست

گوته نگارش فاوست را در جوانی آغاز و تا چند ماهی پیش از مرگش در ۱۸۳۲ روی آن کار کرد. به ‌‌‌این ترتیب، فاوست حاصل عمر گوته است و نگارش آن چیزی دوروبر شصت سال طول کشیده است.

بخش نخست  فاوست  در ۱۷۷۹ آغاز و در ۱۸۰۸ چاپ شد و بخش دوم در ۱۸۳۱ منتشر گردید. بخش نخست فاوست با مقدمه‌‌‌ای درباره بهشت آغاز می‌شود. خداوند بنا به خواهش شیطان به او اجازه می‌دهد تا درستی و راستی فاوست، خدمتگزار خداوند، را بیازماید. «مفیستوفلیس»، کارگزار ابلیس، با فاوست سالخورده پیمانی می‌بندد. فاوست روح خود را به شیطان می‌فروشد و در برابر ابلیس متعهد می‌شود هر آنچه فاوست از او می‌خواهد برآورده سازد تا جایی که فاوست به لحظه‌‌‌ای برسد که از سر لذت آرزو کند آن لحظه تا ابد بپاید. فاوست دوباره جوان می‌شود، با مفیستوفلیس به مسافرت می‌رود تا از تمام لذت‌های زمینی برخوردار ‌شود. او عاشق دختر ساده‌‌‌ای به نام «مارگارت» می‌شود. ‌‌‌این عشق به سقوط و مرگ مارگارت می‌انجامد. مارگارت البته به سبب عشق پاکش به فاوست و خودداری از دادن روحش به شیطان و امید بستنش به خدا رستگار می‌شود. اما فاوست همچنان در دنیای هوس‌ها و شهوات غوطه‌ور است.

بخش دوم اثر که سال‌ها بعد نوشته شد، وجه فلسفی برجسته‌تری دارد و از الگوهای یونانی بسیار بهره برده است. حتی اوزان شعری ‌‌‌این بخش به آثار کلاسیک یونانی مانند است.

این بخش به بخش نخست کمتر شباهت دارد. فاوست در اینجا به یونان باستان سفر می‌کند، با «هلن» نامدار که جنگ تروا را راه انداخت، ازدواج می‌کند و بچه‌دار می‌شود. اما ‌‌‌این عشق هم نمی‌پاید. او همچنان با همه خوشی‌های زمینی و آسمانی به خرسندی نرسیده است. او می‌کوشد برای مردمان سودمند باشد و طرح‌هایی ناکام برای ریشه‌کن کردن فقر و بیماری اجرا می‌کند. سرانجام هنگامی‌ که زمان قرارداد ابلیس با فاوست پایان می‌یابد و ابلیس می‌خواهد روح او را به دوزخ بفرستد، خداوند پادرمیانی می‌کند و بر خلاف بسیاری از داستان‌های مشابه مانند «دکتر فاستوس کریستوفر مارلو» که روح فاوست را به دوزخ می‌فرستد، به سبب خیرخواهی فاوست و ناخرسندی‌اش از خوشی‌های زمینی رستگارش می‌سازد.

پیش از هر سخن دیگری درباره تراژدی فاوست گوته باید چند خطای همیشگی درباره ‌‌‌این اثر را تصحیح کرد. نخست ‌‌‌اینکه فاوست گوته را نمایشنامه می‌دانند، حال آنکه فاوست بیشتر اثری است برای خوانده شدن و نه دیده شدن و روی صحنه رفتن! به دلایل فراوانی این را می‌گویم مانند حجم اثر و وجود صحنه‌هایی ویژه مانند ظهور مفیستو، سفر در زمان و مکان، جادوهای غریب، و… اجرای چنین اثری به‌ویژه اجرای بخش دوم آن اگر نگوییم ناممکن، بسیار دشوار است و هزینه‌های هنگفتی می‌طلبد. حقیقت ‌‌‌این است که در تاریخ تئاتر معمولاً اقتباس‌هایی از فاوست گوته را به صحنه برده‌اند و نه اصل نوشته گوته را. به‌ویژه در زمان خود گوته هم همواره تنها بخش نخست اثر را اجرا می‌کردند. به سخن ساده‌تر هر چند اثر گوته در قالب تئاتر نوشته شده اما به قصد نمایش نبوده است. از‌‌‌ این رو گذاشتن نام نمایش بر ‌‌‌این اثر جای شک و تردید دارد. 

دیگر آنکه شهرت شگفت‌انگیز فاوست گوته که بی‌گمان مهم‌‌ترین اثر سراسر ادبیات آلمانی است تا جایی که بسیاری ضرب‌المثل‌های آلمانی و فنون شعری ریشه در آن دارند، به نمایشنامه بودن اثر باز نمی‌گردد. به عبارتی ارزش نمایشی فاوست چندان برجسته نیست، بلکه ‌‌‌این زبان و جنبه شعری اثر است که آن را ارزشمند و بی‌رقیب کرده است. گفتنی است هر چند گوته بزرگ‌‌ترین شاعر آلمانی است، بزرگ‌ترین نمایشنامه‌نویس ‌‌‌این دیار نیست و نمایش‌نامه‌های دوست او شیلر به سبب ساخت دراماتیک و فرم و قالب نمایشی‌شان بر آثار نمایشی گوته برتری دارند. اما جای بحث ندارد که گوته شاعر زبردست‌تری است.

سرانجام‌‌‌ اینکه گذاشتن نام تراژدی هم بر کار گوته جای بحث دارد، زیرا برخلاف تراژدی‌های مرسوم که داستان از موقعیتی خوش آغاز و به پایانی سوگناک می‌رسند، داستان فاوست از بحران و موقعیتی ناخوشایند می‌آغازد و به موقعیتی نیک و خوش می‌انجامد. از‌‌‌ این رو تراژدی نامیدن ‌‌‌این اثر هم به مخالفت برخی منتقدان دامن زده است.

نکته دیگر بحث درباره سبک اثر است. بسیاری به خاطر گذاردن عنوان تراژدی بر اثر و در اساس نمایشنامه بودن قالب آن، فاوست را در مکتب کلاسیسم جا داده‌اند. اما باید یادآوری کرد چند عنصر  فاوست در تضاد با آثار کلاسیک است. نخست رخ دادن امور فوق طبیعی، امور جادویی و ظهور شیطان به عنوان شخصیتی داستانی است. می‌دانیم که در آثار کلاسیک که پایبند به حقیقت‌نمایی و عقلانیت‌اند چنین اموری دیده نمی‌شود و منتقدان اندک استثنا‌هایی چون «صحنه خواهران جادوگر» در «مکبث» یا «ظهور روح پدر هملت» را با شک و تردید می‌نگرند و گاه آنها را افزوده‌های نامعتبر کاتبان می‌شمارند، یا قضیه را به ذهن بیمار مکبث و هملت ربط می‌دهند و یا دست‌کم ‌‌‌این صحنه‌ها را از نقاط ضعف آثار و پاشنه آشیل آنها می‌شمارند. می‌دانیم که شیطان در مقام شخصیتی داستانی آفریده رمانتیک‌ها بود، به‌ویژه آنکه رمانتیک‌ها تحت تأثیر گنوسیان به شیطان چهره‌ای کماکان مثبت می‌بخشند و به گمانشان شیطان‌‌‌ شری است که از خیر این نخستین دوست‌دار معرفت زاده می‌شود. بنابراین رمانتیک‌ها بودند که خوانشی متفاوت از شیطان به دست دادند؛ خوانشی که با چهره منفی او در ادیان متفاوت بود.

همانندی‌های فاوست گوته با آثار رمانتیک‌ها تنها همین مورد نیست. گوته شخصیتی آلمانی را قهرمان داستان می‌کند. بخش آغازین داستان در آلمان رخ می‌دهد و زمانه زمانه قرون وسطی‌ است؛ دوره‌‌‌ای که به‌خاطر راز و رمزهای تیره‌اش مورد علاقه رمانتیک‌ها بود. حال آنکه نویسندگان کلاسیک به فضاهای رومی ‌و یونانی بیشتر علاقه دارند و شیفته دوره باستان‌اند، نه قرون وسطی. به یاد داشته باشیم که گوته بخش نخست کتاب خود را در دوره جوانی آغاز کرد، زمانی که هنوز از جنبش توفان و تهاجم و به عبارتی از رمانتیسم نگسسته بود. به یک سخن،  بخش نخست تراژدی فاوست را باید در مکتب رمانتیسیسم جای داد و نه کلاسیک. اما گوته بعدها از رمانتیسیسم گسست و به کلاسیسم روی آورد. بخش دوم اثر بازتاب ‌‌‌این گسستن و پیوستن است. فاوست در گذر از زمان و مکان از آلمان به یونان می‌رود و آن هم یونان باستان و بلکه فراتر از آن؛ یونان اسطوره‌‌‌ای.

به‌‌‌این ترتیب سروکله اشخاص یونانی مانند هلن تروا هم پیدا می‌شود. باز به زبان ساده‌تر بخش دوم فاوست بیشتر در مکتب کلاسیسم می‌گنجد و کل کار آمیزه‌‌‌ای است از دو مکتب.

تمام آنچه گفته شد نمی‌تواند راز تأثیرگذاری فاوست را آشکار کند. گوته توانسته از اثرش یک اسطوره بسازد؛ اسطوره‌‌‌ای که از زمان و مکان فراتر می‌رود و امروز و فردا هم مخاطب دارد. فاوست فراتر از زمان است، زیرا او را می‌توان نماینده آدم ابوالبشر هم دانست؛ آدمی‌که خدا و شیطان بر سر او شرط بستند و شیطان کمر به گمراهی او بست. فاوست نماینده همه ماست، نشان‌دهنده تمنا و خواهش ما به دانش، قدرت و خوشبختی است و در عین حال ناخرسندی ما با وجود همه دانش و قدرت و رفاهی که ممکن است داشته باشیم. فاوست هم نخستین انسان جهان است و هم بشر امروز.

آلمانی‌ها همواره جان و روح آلمانی‌ها را در فاوست دیده‌اند. بیهوده نبود که توماس مان دکتر فاستوس را درباره آلمان دوره هیتلر نوشت. آلمانی‌ها مانند فاوست روح خود را در قبال قدرت به شیطان (هیتلر) فروختند. آنان قدرت را بر اخلاق و وجدان برتر شمردند. اما گروهی نیز پا فراتر می‌گذارند و بشر غربی را دارای روحی فاوستی می‌شمارند. استعمار و بشر استعمارگر چیست جز موجودی با روح فاوستی؟ او هم مانند اروپای استعمارگر عطش دانش دارد و قدرت و فراتر رفتن از مرزهای وجودی و چه بسا آبادسازی دارد و همانگونه که از نامش برمی‌آید به استعمار دست می‌زند. اما پیامد آن چیست؟ از کف دادن اخلاق و وجدان، ستم بر مردم و نابود کردن همان مستعمره که قرار بود فردوس برین شود. 

در نگاهی کلی‌تر همانگونه که گفتیم فاوست را می‌توان بر جنس بشر تا جایی که وجدان را به حرص و آز و میل به قدرت می‌فروشد، یا حتی تا زمانی که ناخرسند از دانش و توانایی خود است، هم تعمیم داد.   

«مارشال برمن» در کتاب تجربه مدرنیسم خود می‌گوید: «فاوست بسیاری از زخم‌های تاریخی را تجربه می‌کند. تجربه‌ای که گوته و معاصران او شاهد وقوع آن تحولات مهلک بوده‌اند؛ کل حرکت درونی اثر گوته حرکت وسیع‌تر جامعه غربی را نشان می‌دهد.» او نشان می‌دهد که در ‌‌‌این اثر، ما نه‌تنها شاهد دگرگونی شخصیت فاوست، بلکه مهمتر از آن شاهد رشد و دگرگونی همه جهان هستیم. برمن می‌گوید که  فرایند تحول فاوست نمایانگر فرایندی است که در سده هجده و نوزده موجب انقلاب در محیط پیرامون شد. فاوست نماد بشر مدرن است، بشر توسعه‌گرا، بشری که انگیزه و هدفش رشد و توسعه است، بی توجه به پیامدهای آن!

فاوست با باور به ‌‌‌اینکه یگانه راه دگرگون ساختن خویشتن،‌‌‌ ایجاد تغییرات ریشه‌‌‌ای در کل جهانی است که در آن می‌زید، می‌کوشد از هویت تاریخی و گذشته خود بگسلد. ‌‌‌آیا ما مارکسیسم و فاشیسم و دیگر آرمان‌های عصر مدرن را در فاوست نمی‌توانیم بازیابیم؟ کوشش‌هایی نافرجام برای دگرگونی جهان، برای ساخت جامعه‌‌‌ای آرمانی که اما به تباهی و فروپاشی انجامید؟ شاید گوته در ‌‌‌این‌باره با «تلستوی» همسو بود که آدمیان همه در اندیشه دگرگون کردن جهانند اما کمتر کسی در اندیشه دگرگون ساختن خویش است.

برمن در کتاب خود تحلیل می‌کند که فاوست نماینده اندیشه مدرن است که در پی توسعه است، اما بی‌توجه و بی‌واهمه نسبت به پیامدهای وجدانی و اخلاقی کار خود. اما مارگاریت نماینده جهان سنتی و جهان گذشته به فکر سود و توسعه نیست. برای او اخلاق و وجدان مهم است. در جریان ‌‌‌این توسعه، قربانی شدن مارگاریت (اخلاق و وجدان) بهایی انسانی است که فاوست می‌پردازد.

علت نابودی پروژه فاوست، بی‌مسئولیتی او و دست‌کم گرفتن تأثیری است که گذشته در زندگی ‌‌‌آینده به جا می‌گذارد. از‌‌ ‌این رو فاوست را روح استعمار اروپا نیز می‌توان شمرد.

آنچه خیلی کوتاه در تحلیل فاوست گفتم تنها قطره‌‌‌ای از دریای تفاسیری است که درباره ‌‌‌این اثر گفته‌اند. بی‌گمان نباید پنداشت بحر در کوزه نوشتار ما جمع شود، بلکه می‌باید به قدر وسع و توان از ده‌ها کتاب و مقاله‌‌‌ای که به فارسی نوشته شده چشید تا به روح تیره و فسرده  فاوست نزدیک‌تر شد.

رضا نجفی
"مترجم، منتقد و نویسنده"

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *