زندگی در هراس؛ نگاهی به زندگی و آثار «هرتا مولر»

زمانی که کمیتهٔ نوبل ادبی اعلام کرد جایزهٔ نوبل ادبیات سال ۲۰۰۹ به «هرتا مولر» تعلق گرفته است، سردبیران بسیاری از خبرگزاری‌ها و نشریات از دبیران بخش ادبی خود پرسیدند: «ببخشید، هرتا چی‌چی؟»
اما دیری نگذشت که این زن همواره‌سیاه‌پوش، به‌عنوان «خانم ناآرام ادبیات سیاسی مدرن» شهرت یافت و قفسه‌های کتابفروشی‌ها از نسخه‌های آثارش خالی شد. در ایران نیز، نخستین ترجمهٔ رمان سرزمین گوجه‌های سبز (در اصل آلمانی: قلب حیوان) سال‌ها در کتابفروشی‌ها خاک خورد تا به چاپ دوم رسید، اما پس از دریافت نوبل، چاپ‌های مکرر آن آغاز شد؛ رخدادی که تنها به مدد اعتبار جهانی این جایزه ممکن شد. جایزه‌ای که ظاهراً در سال‌های اخیر بیش از گذشته به نویسندگان کمترشناخته‌شده تعلق می‌گیرد.

این بانوی سیاه‌پوش، دوازدهمین زن و نهمین شهروند آلمانی بود که این جایزه را دریافت کرد؛ هرچند در مورد «آلمانی بودن» او بحث‌هایی وجود دارد.

هرتا مولر

هرتا مولر در ۱۷ اوت ۱۹۵۳ در روستایی از اقلیت آلمانی‌زبان شوابی در رومانی زاده شد. پدرش از اعضای اس.‌اس در دوران نازی‌ها بود و مادرش نیز پس از جنگ به‌دست ارتش شوروی به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد. تصویر پدر در رمان سرزمین گوجه‌های سبز حضوری آشکار دارد. مولر با صداقتی کم‌نظیر، به‌گونه‌ای انتقادی به گذشتهٔ پدرش نگریسته است.

او در سال ۱۹۷۶ به‌عنوان مترجم در کارخانهٔ تراکتورسازی مشغول به کار شد، اما چون پیشنهاد همکاری با پلیس مخفی حکومت چائوشسکو (سکوریتاته) را نپذیرفت، از کار برکنار شد. جالب آنکه همان نهاد امنیتی، شایعهٔ همکاری او با خود را منتشر کرد و موجب انزوای اجتماعی‌اش شد.
مولر، علی‌رغم تنهایی روزافزون و فشارهای زندگی در فضایی امنیتی، نوشتن را آغاز کرد. پس از چند سال تعلل ناشر، نخستین رمانش با نام زمین‌های پست در سال ۱۹۸۲ به زبان آلمانی و با سانسور گسترده در رومانی منتشر شد. او برای گذران زندگی به تدریس خصوصی و آموزش در مهد کودک روی آورد و بارها از سوی حکومت تهدید به مرگ شد.

در نهایت، در سال ۱۹۸۷، دو سال پیش از سقوط دیوار برلین، به همراه همسر نویسنده‌اش، «ریشارد واگنر»، به آلمان مهاجرت کرد و تابعیت آلمانی گرفت. با این حال حتی در آلمان نیز تهدیدها ادامه یافت و سکوریتاته همچنان او را مزدور معرفی می‌کرد. سقوط چائوشسکو نیز همه‌چیز را دگرگون نساخت. به باور مولر، ساختارهای امنیتی رژیم گذشته هنوز در رومانی امروز حضور دارند و فساد، نظارت و بی‌عدالتی در آن کشور استمرار یافته‌اند.

او در آثارش افشاگری را کنار نگذاشت. در هجده کتاب منتشرشده‌اش، دیکتاتوری را نقد و رسوا کرده است. مولر نویسنده‌ای پرکار در سه حوزهٔ رمان، شعر و مقاله است. برخی از آثار مهم او عبارت‌اند از: سفر روی یک پا، قرار ملاقات، گذرنامه، تانگوی غم‌افزا و شاید شاهکارش: نفس‌نفس زدن.

اما پرسش اصلی همچنان پابرجاست: چرا «هرتا مولر»؟ آیا نویسنده‌ای ارزشمندتر برای دریافت نوبل وجود نداشت؟ آیا او برتر از چهره‌هایی چون کوندرا، فوئنتس، یا فیلیپ راث است؟
بی‌تردید، نه. مولر نویسنده‌ای خوب و حتی بسیار خوب است، اما نه در حد یک غول ادبی. بااین‌حال، اغلب فراموش می‌کنیم که هر جایزه‌ای اساسنامه و معیارهای خاص خود را دارد و جایزهٔ نوبل نیز صرفاً بر پایهٔ ارزش‌های زیباشناختی و هنری داوری نمی‌کند. بارها از سیاسی بودن نوبل گفته‌اند و این حقیقتی غیرقابل‌انکار است. اما این «سیاسی بودن» لزوماً به معنای سیاست‌ورزی پنهان و توطئه‌آمیز نیست. بلکه بنیاد نوبل به ارزش‌هایی انسان‌مدارانه و اخلاقی باور دارد که ممکن است با دیدگاه هر یک از ما هم‌راستا نباشد.

ممکن است نویسنده‌ای از نظر هنری شایسته‌تر باشد، اما محتوای آثارش با اصول داوران بنیاد نوبل همخوان نباشد؛ و جایزه به نویسنده‌ای با ارزش ادبی پایین‌تر تعلق گیرد.
«محمود حسینی‌زاد»، مترجم و کارشناس ادبیات آلمانی، سه عامل را در گزینش مولر مؤثر می‌داند:
۱. او نماینده‌ای از نسل تازهٔ نویسندگان آلمانی است، نسلی که نوید بازگشت ادبیات آلمان به جایگاهی درخشان را می‌دهد.
۲. اعطای جایزه به او مصادف شد با بیستمین سالگرد فروپاشی دیوار برلین.
۳. مولر هرچند آلمانی‌زبان و تابع آلمان است، اما در آثارش نمایندهٔ مهاجران و تبعیدیان محسوب می‌شود، گروهی که در ادبیات کشورهای میزبان نقش مهمی ایفا می‌کنند.

در این زمینه، مهاجرانی چون بکت، کوندرا، یونسکو، آرابال و طاهر بن جلون در ادبیات فرانسه نمونه‌های موفقی هستند. اکنون نیز در عصر دهکدهٔ جهانی، آلمانی‌ها می‌توانند از افتخارات مهمانان ادبی خود بهره‌مند شوند. حتی برخی، زن بودن مولر را نیز مؤثر دانسته‌اند؛ همچون «مارسال رایش راینسکی»، منتقد سرشناس آلمانی، که مدعی بود زن بودن برندهٔ نوبل ۲۰۰۹ را از پیش حدس زده است. با احترام به نظر او، نمی‌توان این داوری را به‌سادگی پذیرفت.

آکادمی نوبل در بیانیه‌اش دلیل اعطای این جایزه را «بیان محرومیت‌ها با زبانی صادقانه و توجه به عنصر شعر» دانسته و دبیر کمیتهٔ نوبل گفته است این جایزه به مولر تعلق گرفته، «از یک‌سو به‌خاطر زبان خاص و صریحش و از سوی دیگر به‌دلیل روایت صادقانهٔ بزرگ شدن تحت نظامی دیکتاتوری و زندگی به‌سان بیگانه‌ای در دل جامعهٔ انسانی.»

رمان سرزمین گوجه‌های سبز کتابی بود که دوستش نداشتم؛ نه به این دلیل که بد نوشته شده، بلکه از آن‌رو که بسیار خوب نوشته شده بود. نویسنده در انتقال خفقان و هراس آن‌چنان موفق است که مخاطب را نیز در وحشت غرق می‌کند. خواندن آن برایم تجربه‌ای تلخ و آزاردهنده بود.

اینجا ناگزیرم اعتراضی را مطرح کنم که شاید بحث‌برانگیز باشد. به‌عنوان یک خواننده (و نه منتقد)، برخی آثار تلخ به‌ویژه از نوع اکسپرسیونیستی یا ناتورالیستی، پیامدهای ناخواسته‌ای دارند. این آثار برای مخاطبان آسیب‌پذیر می‌توانند موجد ناامیدی و هراس شوند.
«گوته» با نگارش رنج‌های ورتر جوان زخم شکست عشقی خود را التیام داد، اما مخاطبان ناتوان‌ترش راه‌حل ورتر را تکرار کردند و خود را نابود ساختند. آیا آثار تلخ می‌توانند به خوانندگان آسیب برسانند؟ بی‌گمان، برخی خواهند گفت که مشکل از خود مخاطبان آسیب‌پذیر است. اما آیا این پاسخ کافی‌ست؟

نویسندگان اکسپرسیونیست، حتی اگر تلخ و تیره‌رو باشند، رسالت افشاگرانه دارند. مولر نیز معتقد است نویسندگان نباید دیکتاتورها را رها کنند؛ باید همچون دژخیمانی در برابر دژخیمان عمل کنند.
درست است، اما من هنوز نگران مخاطبان شکننده‌ام.

اما برگردیم به اثر. دو ویژگی شاخص در آثار مولر وجود دارد: «ترس» و «زبان». او خود می‌گوید: «می‌نویسم چون می‌ترسم.» تلخی سه دهه زندگی در حکومت توتالیتر هنوز با اوست. منتقدان آلمانی از او خواسته‌اند گذشته‌اش را رها کند و از آلمان بنویسد، اما او پاسخ می‌دهد که می‌توان جغرافیا را ترک کرد، اما از زندان دوران گریزی نیست.

رخنهٔ گذشته به حال یکی از درون‌مایه‌های اصلی آثار مولر است. سرزمین گوجه‌های سبز نه‌فقط به‌خاطر زبان شاعرانه، بلکه به‌سبب دقت‌های جامعه‌شناسانه‌اش نیز ارزشمند است. مولر نشان می‌دهد که چگونه قربانیان رژیم توتالیتر، خود می‌توانند دژخیم شوند و به دیگران خیانت کنند.

«هرکسی در هر چنگه‌ابر، دوستی داشت / هم از آن روست جهان، در جوار دوستان، آکنده از هول و پلشت / مادرم نیز می‌گفت چنین / دل به دوستان مسپار / و در اندیشهٔ چیزهایی جدی‌تر باش.»

بزرگ‌ترین فاجعه در حکومت‌های توتالیتر نه شکنجهٔ جسم، بلکه ویرانی روح است؛ نه سلب آزادی، بلکه سلب شأن انسانی.
مولر با اشاره به پدری فاشیست در گذشته، یادآور می‌شود که چگونه یک نظام فاشیستی جای خود را به دیکتاتوری پرولتاریا داد، و مشکل در ساختار ذهنی و اجتماعی مردم نهفته است، نه صرفاً در حکومت.

مولر نشان می‌دهد که مردم چطور به شایعهٔ بیماری دیکتاتور دل خوش می‌کنند، در حالی‌که خود حکومت این شایعه را پراکنده تا مردم را سرگرم سازد.

در پایان، اشاره‌ای به سبک اثر: برخی این رمان را پست‌مدرن دانسته‌اند، اما به باور من، این اثر بیشتر به سنت اکسپرسیونیستی تعلق دارد تا پست‌مدرن. نه ساختار چندآوایی دارد، نه بازی‌های زبانی و بینامتنی پست‌مدرنی. در عوض، آنچه هست، هراس، تیرگی، انزجار و وحشت است.
زبان شاعرانهٔ مولر نیز از جنس اکسپرسیونیستی است: تلخ، خشن، تراژیک و وهم‌ناک.

فراموش نکنیم اکسپرسیونیست‌ها استاد ترسیم صحنه‌های دهشتناک بودند: مادری که انگشت کودکش را می‌خورد، سلاخ‌هایی که خون دام‌ها را می‌نوشند، می‌خواره‌هایی که دندان انسانی را در گیلاس الکل می‌اندازند، اجساد حلق‌آویز…

این تصاویر که اغراق‌آمیز و گاه فراواقعی‌اند، از جنس همان بزرگ‌نمایی‌های آگاهانهٔ اکسپرسیونیستی هستند؛ راهی برای فراتر رفتن از رئالیسم سنتی.
و به قول «گریبایدوف»، شاعر روس:

«من به تو حقایقی را خواهم گفت که از هر دروغی، باورناپذیرتر است.»

به‌گمانم، سرزمین گوجه‌های سبز، شعر بلندی‌ست از شاعری که سال‌ها ترس و وحشت زیستن در کشوری توتالیتر را با خود حمل کرده است.

رضا نجفی
"مترجم، منتقد و نویسنده"

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *