سنگ قبری با تاریخ‌ های یکسان نوشته پویا صالحی، نشر نارون دانش

درنوردیدن مرزها با سنگ قبری که تاریخ‌های یکسانی دارد…

راوی رمان «سنگ قبری… » دو چیز رایگان روی میز اتاقش دارد؛ دفترچه‌خاطراتی که یک شرکت چدن برای تبلیغات به او داده و او نامش را گذاشته دفترچه‌خاطرات چدنی و یک جاخودکاری پر از خودکار که مادرش به او داده.

همین‌ها او را به نوشتن برمی‌انگیزند. این نوشتن درمان اوست. او را از افسردگی و خودشیفتگی می‌رهاند و چون هستی را بی‌هدف می‌داند، نوشتن به او هدف می‌دهد، او را به آزادی هم می‌رساند. آزادی برای آفرینش جهانی دیگر؛ جهانی زاده خیالات و اوهام و برآمده از ذهن راوی.

نوشتن به او آزادی پاره کردن نخ نازک میان شعر و داستان را می‌دهد، منطق را گیر می‌اندازد و فلسفه را دست می‌اندازد و حتی مرگ را با قلمش دور می‌زند. (ص. ۹)

این هدف راوی است از نوشتن، و از سویی او دو چیز رایگان در اتاقش دارد؛ دفترچه و خودکار… پس می‌نویسد. همین دم‌دستی بودن نوشتن و از بالا به پایین کشاندن نوشتن و نویسنده را نشان می‌دهد؛ به‌گونه‌ای حتی الهام شدن نوشتن به نویسنده را هم دست می‌اندازد.

چکیده رمان سنگ قبری با تاریخ‌ های یکسان

کتاب سنگ قبری با تاریخ های یکسان سرگذشت مرد جوانی (راوی) است که با خواهر و پدرومادرش زندگی می‌کند و همان‌گونه که خودش در پیش‌درآمد می‌‌گوید از  مرگ به مرگ می‌رسد:

«من خالق جهانی گنگ هستم، جهانی تهی و بدون فاصله که از مرگ به مرگ می‌رسد.» (ص.۱۱)

در آغاز مرگ مادر و در پایان مرگ دیگران. این جمله پایانی پیش‌درآمد را من سرنخی برای پایان دوگانه رمان می‌دانم که سپس‌تر به آن می‌پردازم.

همان آغاز داستان مادر می‌میرد، راوی به او وابسته است و این وابستگی از سویی او را وادار به بافتن خیالات و فلسفه برای مرگ و زندگی می‌کند و از سویی با بازی با ساختار داستان‌نویسی به رئالیسم جادویی و جاهایی سوررئالیسیم پناه می‌برد تا مادرش را همه جای رمان با خودش داشته باشد.

سپس مرد جوان ازدواج می‌کند با دختری که مادرش گفته بود و زیبا نبود اما دختر خوبی بود. رؤیا از خانواده‌ای پولدار و راوی از خانواده‌ای کارگر است. نام رؤیا اسم‌معناست و در این رمان کاربرد دارد؛ رمانی رؤیاوار.

 سپس پدرش بیمار می‌شود و بیماری پدر را توصیف می‌کند، کشمکش‌هایی که خودش با رؤیا و خواهرش دارد و در پایان رمان می‌بینیم که او بچه هم دارد و برخلاف دیدگاه پیچیده و نیست‌انگارانه‌اش به زندگی معمولی و ساده خودش چسبیده و رمانش را به پایان می‌برد. گویی می‌خواهد بگوید زندگی در همان‌ حال که پیچیده و دشوار است، ساده و پیش‌پاافتاده است. در همان حال که فلسفی است، به شوخی هم می‌ماند. در همان ‌حال که غم‌انگیز است، خنده‌دار هم هست. و همین ساختارشکنی فرم و درون‌مایه، رمانی متفاوت پدید می‌آورد.

اما درست جایی که خواننده خوشحال می‌شود از این پایان خوش، راوی جلوی یخچال از خواب بیدار می‌شود. خودش تنهاست و واقعیتی انکارناپذیر و ناعادلانه را باید بپذیرد.

بازی در فرم

رمان سنگ قبری با تاریخ های یکسان رمانی است در گونه پست‌مدرن. بازی فرمی جای‌جای رمان نمود دارد؛ در هم‌ آمیزی متن و شعر، هجو و دست‌انداختن باورهای دینی و باورهای مردمی و درهم‌آمیزی ژانرها، پانویسی که در وسط صفحه آمده نه در پای نوشته. (ص.۵۶)… و همه اینها از ویژگی‌های رمان پست‌مدرن است.

در فصل اول قطعه «فاصله» را داریم: در این قطعه با معنای زندگی از دید راوی روبه‌روییم. استدلالی داریم با نتیجه نادرست که بیشتر سفسطه است تا استدلال.

«نیک می‌دانم از امروز تا فردا هیچ روزی وجود ندارد.

پس دلیلی ندارد روی سنگ قبرمان دو تاریخ حک شود…»

اما سنگ قبر دربردارنده سال‌هاست و بین تاریخ زاده شدن و مردن روزها فاصله است و دلیلی دارد که دو تاریخی نوشته شود… مگر اینکه آن مرده، مرده‌ای یک‌روزه باشد… که باز هم دو تاریخ می‌نویسند.

با این همه، نویسنده با آوردن قطعه فاصله در آغاز رمان می‌خواهد از جداافتادگی و دوری به ما بگوید و این را در مرگ مادرش می‌بینیم.

مادرش به کما می‌رود و بعد می‌میرد.«مادرم ارادت زیادی به خدا داشت، نخواست مردم از رفتن او شوکه شوند. دوست نداشت مردم به مرگ فحش بدهند و کفر کنند. او ذره‌ذره مرد تا مردم آماده شوند. اگرمرگ شعور داشت ذره‌ذره سراغ آدما میومد تا آدما بتونند بفهمنش. اون‌وقت شاید تبدیل به فرشته نجاتشون می‌شد.» (ص. ۲۱)

مادرش وقتی زنده است از او خواسته به خواستگاری رؤیا بروند او گفته رؤیا زشت است. پس از مرگ مادرش رؤیای رؤیا را می‌بیند. به مردم کوچه و خیابان برخورد می‌کند و عذرخواهی می‌کند. عفریته‌‌ای بهش برخورد می‌کند) و عذرخواهی نمی‌کند. آن عفریته رؤیاست. با او دعوا می‌کتد، رؤیا گریه می‌کند، آشتی می‌کنند دنبال هم می‌کنند. و سپس در رؤیا را می‌بندد تا به او نیندیشد. اما گویی مادرش پسرش را بهتر از خودش می‌شناخته چون پسرش عاشق رؤیا می‌شود و برایش نامه‌ای عاشقانه می‌نویسد. و این نامه خودش ماجرایی دارد و صحنه‌هایی سوررئال پدید می‌آورد.

 در فصل دوم است که دچار عشق می‌شود و نامه می‌نویسد. آنگاه دودل می‌شود که… نامه‌ای می‌‌نویسد در آغاز عاشقانه و در پایان فلسفی و سپس پاره‌پاره‌اش می‌کند و در جوی آب می‌اندازد. باد تکه‌های نامه را می‌برد می‌اندازد درون فاضلاب خانه رؤیا. رویا که می‌رود توالت سُر می‌خورد و می‌افتد درون چاه توالت و آنجا حوصله‌اش سر می‌رود و تکه‌های نامه را به هم می‌چسباند. (ص.۲۵)

این تکه‌های سورئال و جاهایی رئالیسم جادویی (زنده شدن مادر) دست راوی را باز می‌گذارد تا بیشتر خودش را بازنمایی کند.

در (ص. ۳۷) از پیرمرد خنزرپنزری می‌گوید که به سراغش آمده. به آینه نگاه می‌کند و لبخند می‌زند. راوی اینجا گویی دچار همان بی‌عشقی و عشق و رنج و دردی شده که راوی بوف کور دچارش شده. راوی بوف کور با سایه‌اش گفتگو می‌کند تا از درد خود بکاهد؛ درد زندگی، عشق و هستی. و پیرمردی سایه‌به‌سایه‌اش می‌آید که خود اوست. درون اوست. (و این‌گونه رمان سنگ قبری… با رمان درخشان بوف کور ارتباطی بیامتنیت پیدا می‌کند. که این ارتباط شگرد دیگری است در قلم پست‌مدرنیست‌ها. همان‌گونه که گفتم در این پیوند بینامتنی بین پرسش‌های فلسفی از هستی و وجود و عشق و مرگ هم نمود پیدا می‌کند.

راوی مانند راوی بوف کور به نوشتن پناه می‌برد تا خودش را آرام کند. برای روحش می‌نویسد برای سایه‌اش. او از فلسفه به شعر و از شعر به سیاست و از سیاست به داستان پناه می‌برد تا خودش و پوچی زندگی‌اش را معنا دهد؛ بی‌معنایی زندگی را آسان‌تر و تاب‌آورتر کند. بداند کیست؟ «چه چیزی من را من می‌کند؟» (ص. ۳۸)

صحنه خواستگاری صحنه جالبی است. مادر زنده می‌شود و یک کفن نو تن می‌کند و با خانواده‌اش به خواستگاری می‌رود. قبرکن می‌گوید: «ای بابا با این زنده شدن و مردن من باید قبر را این بار سه متر بکنم تا مرده بیرون نزنه.» (ص. ۴۵» نویسنده کندن قبر و مقدار و … باورهای دینی را دست انداخته.

لباس پوشیدن بابا جالب است. اولش لباس کارگری می‌پوشد. دعواش می‌کنند، این بار سبیل می‌گذارد و یک بالش هم می‌گذارد تو لباسش جای شکم تا مثل سرمایه‌دارها بشود؛ مثل بابای رؤیا. تسبیحی دست می‌گیرد. مانند حاجی‌بازاری‌ها. (هجو سرمایه‌داری)، (صص.۴۸-۴۹)

رؤیا و راوی با هم زندگی می‌کنند، دعوا می‌کنند، ورق‌بازی می‌کنند اما راوی هنوز از این زندگی خرسند نیست. به رؤیا می‌گوید بیا از هم جدا بشویم، رؤیا می‌گوید من زشتم کسی من را نمی‌گیرد و… راوی می‌فرستدش جراحی پلاستیک و از کروکودیل به عروسک تبدیل می‌شود. می‌فرستدش ورزش و رقص و عین تیلور سویفت می‌شود، می‌فرستدش هالیوود مارلون براندو می‌افتد دنبالش، استیومک‌کویین می‌افتد دنبالش. اما رؤیا می‌پرد بغل شوهرش.(ص. ۵۵) به اداره ننگ و نام شهرشان رشوه می‌دهد تا طلاق بشود افتخار زن مدرن… چون رؤیا از ترس آبرو طلاق نمی‌گیرد. (هجو زن مدرن و اداره ننگ‌ونام و عرف جامعه.)

شوهر آب جوش می‌ریزد رو خودش تا خودش را بکشد و رؤیا از داد و هوار و غصه می‌میرد و به خاکش می‌سپارند. رؤیا دیگر زنده نمی‌شود، حتی وقتی راوی براش شعر می‌گوید… (ص.۶۲)

دیگر شگردهای ژانر پست مدرن در این رمان

  • شیوه گفتن و توصیف را در رمان سنگ قبری با تاریخ های یکسان بیشتر از نشان دادن داریم. که باز هم این مورد، از شگردهای نویسندگان پست‌مدرن است. اگر نویسنده این‌ها را نشان می‌داد خودبه‌خود رمان ساختار دیگری پیدا می‌کرد.
  • شعرها حال و هوای شعرهای نیما و سهراب سپهری را دارند: (ص.۲۰، فکاهی ۵.) اما گاهی این شعرها کمک آن‌چنانی به متن نمی‌کنند و می‌شود بخشی از آنها را برداشت. (قطعه شماره ۶، رؤیا) که چیزی به متن نمی‌افزاید.

راوی در این شعرها پناه می‌برد به ایمان؛ و رویارویی فلسفه با ایمان و اخلاق را داریم. شک وارد می‌شود، ایمان قهر می‌کند.( ۶۴.ص) به یاد مادرش می افتد که زن باایمانی بوده… برای همین به شک پشت می‌کند تا ایمان را دریابد و سرآخر به آشتی میان شک و فلسفه با ایمان رو می‌آورد.

در فصل پدر، روانشناسی وابستگی راوی به مادر و خواهر و رؤیا را با واکاوی کودکی راوی می‌بینیم. پدرش عروسک‌های کودکی‌اش را از او می‌گرفته تا تجملاتی بارنیاید. اما او همیشه دلش یک عروسک می‌خواسته. او مردی است که هر بار کسی را از دست می‌دهد قدرش را بیشتر می‌داند، درحالیکه تا هنگامی که هستند آنچنان خوب تا نمی‌کند و آزارشان می‌دهد.

در این فصل سفری فانتزی داریم به کوبا برای یافتن تخم‌مرغ. چون تنها کسی که یک دانه ‌مرغ برای نماد طبقه کارگر نگه می‌دارد فیدل کاسترو است. بابا برای صبحانه چیزی به جز تخم‌مرغ نمی‌خورد و دارد از گرسنگی می‌میرد، می‌گوید:«ای بابا، به کل یادم رفته بود. دیروز مریض بودم، بردنم بیمارستان. گفتم چیزی نیست. از گرسنگیه. گفتند نه، اعصابت کار نمی‌کنه. باید از سرت ام‌آر‌آی بگیریم. معلوم شد یه تخم‌مرغ تو کله‌ام دارم. می‌تونیم درش بیاریم یه املت بزنیم.»(ص. ۸۰)

درش می‌آورند و پسر همه‌اش را می‌خورد و چون تخم‌مرغ به عصب‌های سر پدر وصل بوده پدر قاتی می‌کند و دیگر نمی‌تواند حرف بزند.

اینجا گویی راوی خواسته این تخم‌مرغ‌ها را بخورد تا پدر را سزا دهد… و یک رویارویی پدر و پسر را داریم. در این فصل سوررئال و توهم با هم درمی‌آمیزند. که با وجود رخداد امر شگفت و ساخت موقعیت‌های سوررئال‌‌گونه، این موقعیت‌ها نمایان‌کننده توهمات راوی است از واقعیت و نه دربردارندۀ واقعیات پنهان در ناخودآگاه او.

اما در فصل سپس‌تر داریم که راوی انگار دیگر سِر شده و ناراحت از این همه بدبختی نمی‌شود، دایناسوری قلبش را خورده. می‌رود دکتر و پی می‌برد دیگر قلب ندارد که اینجا منظور بیشتر دل است نه قلب فیزیکی. و به دکتر می‌گوید براش برایش نسخه قبر بنویسد تا پول آن را از بیمه تکمیلی بگیرد. (هجو سازمان‌های بیمه و هزینه‌های مردن..) مردن هم پرهزینه است…. و خواننده نیشخند می‌زند که یک مرده به پول چه نیازی دارد که می‌خواهد پول قبرش را از بیمه تکمیلی بگیرد!

در پایان، نویسنده با خواننده‌اش سر بازی دارد. گو اینکه همه رمان یک بازی بیش نیست. و زندگی مگر چیزی جز یک بازی بزرگ است؟ پدرش می‌آید دیدن پسر. پسر دارد خیلی عادی و معمولی با رؤیا زندگی می‌کند. پسری هم دارند. خواهرش هم با آنها زندگی می‌کند. پدر تومور مغزی داشته که جراحی کرده و مادرش هم زنده است.

و دوباره از خواب بیدار می‌شود. تنها سرنخی که نویسنده اینجا داده این است که کسی دوروبرش نیست و دارد تخم‌مرغ درست می‌کند. سر نخ دیگری برای اینکه بدانیم راوی الان در چه وضعیتی است نداریم که آیا همه اینها داستان بوده یا نه واقعیت است؟ این بخش از داستان به جزئی‌پردازی بیشتر و کامل‌تری نیاز دارد.

از دید نگارنده همان پایان خوش بهتر است چون هدف راوی در آن گنجانده شده. راوی پوچ‌گرایی که می‌داند زندگی عادلانه نیست اما نیچه‌وار به زندگی آری می‌گوید و زندگی می‌کند و شوپنهاوروار هنر را دستمایه رهایی از رنج زیستن قرار می‌دهد.

  • رمان درمورد مرگ و زندگی و دولبه بودن و مرز باریک بین اینها هم هست. نویسنده یک‌جورهایی پیوند تنگاتنگ و از سویی دوری بسیار این دو را برجسته کرده… مرده از قبر بیرون می‌آید و زندگی زندگان را در دست می‌گیرد… مرده‌ای دیگر زنده نمی‌شود… اگر خاک بیشتر بریزیم مرده بیرون نخواهد زد… اگر تکانش بدهیم شاید بیدار شود…. که ارزش مطالعات فرهنگی هم دارند.

نوشتار متن

  • می‌دانیم که از عناصر تعیین‌کننده در داستان، عنصر بسیار مهم زبان و نثر در روایت آن است. ترکیب خاص واژگانی در هر زبان خاص، واژگان ناب و دایرۀ گسترده واژگانی یک نویسنده، اصطلاحات و نشانگان دستوری و سجاوندی در یک متن؛ همگی نقش سازنده ومهمی دارند برای شکل‌گیری یک متن درست و تاثیرگذار. یک نویسنده‌ واقعی وقتی می‌تواند اثری ارزشمندتر بیافریند که افزون بر شناخت درست از ایده و درونمایه، شخصیت‌ها و ماجرا و…از نثر و زبان هم شناخت درست و لازم را داشته باشد.

    گاهی زبان در آثار نویسنده‌ای چنان برجسته (و زیبا) می‌شود که، علاوه بر آنکه از ویژگی‌های مهم سبکی آن نویسنده می‌دانندش، در متن، همین ویژگی معناساز هم می‌شود. مانند نوشته‌های شهریار مندنی‌پور.

    • محاوره نوشتن بدنه داستان نادرست است، فقط گاهی در نامه‌ها یا در شعرها متن را کتابی می‌بینیم.در (ص. ۷۳) سخنرانی‌ای داریم که کتابی و ادبی است. در (ص.۷۵) سخنرانی پایان گرفته و گیومه بسته شده اما باز هم کتابی نوشته شده… نه محاوره. در حالیکه در دیگر جاها محاوره داریم …

    متن در این مورد یکدست نیست و ایراد دارد. اگر هم بخواهیم بگوییم نویسنده آگاهانه این کار را کرده تا متن کتابی و محاوره را به هجو بکشد که به نظر نگارنده الزام و دلالتی بر این امر در متن وجود ندارد.

    روی‌هم رفته، رمان سنگ قبری با تاریخ‌ های یکسان، رمانی است متفاوت و خواندنی. و پویایی و توانمندی نویسنده، خواننده را امیدوار به آفرینش‌هایی درخور و خوب‌تر از این نویسنده جوان و آینده‌دار می‌کند.

اکرم ایرانشاهی
نویسنده و پژوهشگر ادبیات

یک نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *