ترجمه مرا به فضای خوشایند نوجوانان میبرد!
- اکرم ایرانشاهی
- گفتوگو, ادبیات داستانی, مقاله

«زمانی که ترجمه میکنم، وارد فضای دیگری میشوم و از فضای پر از مشکلات فعلی دور میشوم. به فضای خوشایند دنیای نوجوانها وارد میشوم و با آنها همراه میشوم و لذت میبرم.»
محبوبه نجفخانی از مترجمان پیشکسوت و نامآور کودک و نوجوان است. او تاکنون جوایز بسیاری برای ترجمههای ساده، روان و نیرومندش دریافت کرده و از کسانی است که خواندن ترجمههایش را بسیار پیشنهاد میکنم. در اینجا گفتگویی دارم با ایشان تا از تجربههای نابشان بهرهمند شویم و کوششم این است که این گفتگو کوتاه و پربار باشد:
– خانم نجفخانی چند سال است که به کار ترجمه میپردازید؟
من از سال ۱۳۷۳ کار ترجمه کتابهای کودک و نوجوان را آغاز کردم، یعنی حدود سی سال. بنده در دانشگاه ترجمه بزرگسال خوانده بودم. برای همین، برای وارد شدن به حوزه کودک، نیاز دیدم در شورای کتاب کودک عضو شوم و درمورد ادبیات کودک و نوجوان بیشتر بیاموزم. آنجا یک دوره یکساله کارگاه آشنایی با ادبیات کودک گذراندم و بعد، پنج سال در گروه داستان ترجمه به عنوان بررس کتابهای ترجمهشده کار کردم. در این مدت کلاسهایی مانند نقد داستان، اسطورهشناسی، ویرایش، ادیان، و نقد و بررسی آثار برخی از نویسندگان ایرانی و خارجی را با اساتید مختلف گذراندم. میدانید آموختن امری است همیشگی و یادگیری ما هیچوقت تمام نمیشود.
میدانید، آموختن امری است همیشگی و یادگیری ما هیچوقت تمام نمیشود.
– آیا پیش آمده که از ترجمه خسته شوید و آرزو کنید کار دیگری داشتید؟
هیچوقت از کاری که خودم انتخاب کردم خسته نشدم و نمیشوم. زمانی که ترجمه میکنم، وارد فضای دیگری میشوم و از فضای پر از مشکلات فعلی دور میشوم و به فضای خوشایند دنیای نوجوانها وارد میشوم و با آنها همراه میشوم و لذت میبرم. من از جوانی عاشق ترجمه کتاب بودهام و این رشته را با عشق و علاقه و آگاهانه انتخاب کردم.
– بهترین کتابی که تاکنون ترجمه کردهاید کدام بوده؟
راستش همه این را از من میپرسند و من هم جواب دادهام. اگر کتابی با آموختهها و ایدئولوژی و دلبستگیهای من همخوانی نداشته باشد، برای ترجمه انتخابش نمیکنم. اما خب طبیعی است که برخی کتابها تأثیر بیشتری روی مترجم میگذارند و ممکن است در آن زمان کتابی من را متأثر کرده باشد و ترجمهاش کرده باشم. اما بعدها کتابی قویتر و با مسائلی بکرتر و جذابتر برای نوجوانها خوانده باشم و خواسته باشم ترجمهاش کنم. برای نمونه زمانی رمان نوجوان «نمایشی در کهکشان» که در نشر چشمه چاپ شده، من را واقعاً میخکوب کرد. هم نظریههایی که داشت، هم سبک داستاننویسی این نویسنده برای من گیرا بود و هم مطالبش برایم تازگی داشت. بعد از آن به کتابهای جدیدتری برخوردم؛ «شیاطین فضا»، «دیوار نامرئی»، «پسرخاله وودرو»، «آبشار یخ»، «کمی تا قسمتی معمولی» و خیلی رمانهای دیگر. هر کدام از این رمانها از جنبههای مختلف جذبم کردند؛ «نمایشی در کهکشان» ژانر فانتزی دارد، «آبشار یخ» اسطورهای است، «پسرخاله وودرو» رئال است، رمان سهجلدی «زیر درخت زالزالک» در ژانر رئال به دوران قحطی ایرلند میپردازد. چون من با خانوادهام مدت کوتاهی در ایرلند زندگی کرده بودم و با فضای داستان و مردم آنجا که بسیار مهربان و خونگرم هستند از نزدیک آشنایی داشتم، این مجموعه را انتخاب کردم. یا فضای فانتزی مجموعه پانزدهجلدی «در جستجوی دلتورا» که نویسنده در قالب داستان فانتزی و هیجانانگیز و ماجراجویانه و دلهرهآور، آنقدر مطالب جالبی را بازگو میکند که خیلی وقتها فکر میکردم انگار این ماجراها در همین کشور خودمان دارند رخ میدهند. این مجموعه از بهترینهای «امیلی رودا» است. یا حتی مجموعه «فروشگاه جادویی» که در هر جلد به یکی از مسائل و مشکلات کودکان میپردازد یا «ماتیلدا» که بهترین اثر «رولددال» قبل از مرگش است، در قالب داستانی گیرا پر از نکات ظریف تربیتی است.
من از ترجمه همه اینها لذت بردم و دوستشان دارم. کار آخرم «کمی تا قسمتی معمولی» که در قالب داستانی رئال و جذاب، نکتههای آموزنده و جالبی داشت. همه کتابهایی که ترجمه کردم به نوعی ذهن من را مشغول خودشان کردند و مدتی در فضای آنها زندگی کردم.
همه کتابهایی که ترجمه کردم به نوعی ذهن من را مشغول خودشان کردند و مدتی در فضای آنها زندگی کردم.


-آیا شده کتابی را از روی ناچاری ترجمه کرده باشید و چرا؟
نه، هیچوقت. چون نیازی به این کار نداشتهام. راستش کتابهایم را خودم انتخاب میکنم. سفارش کتاب برای ترجمه قبول نمیکنم و حاضر نیستم هر کتابی را ترجمه کنم. حتی وقتی ناشری کتابی پیشنهاد میکند، شرطم این است که باید کتاب را بخوانم، اگر با سلیقه من و هدفها و ایدئولوژیهایی که دنبال میکنم همخوانی داشته باشد، میپذیرمش. برای نمونه کتاب «پسر ته کلاس » از طرف نشر طوطی به من پیشنهاد شد و من به خاطر مشکلات پناهجوها پذیرفتمش. مسائلی که پناهجوها از روی اجبار با آن روبهرو میشوند، جنگی که مال مردم و بچهها نیست و کشورهای دیگری به آنها تحمیل میکنند و باعث میشوند آنها خانه و زندگی و همهچیزشان را رها کنند و بروند توی کشوری دیگر و از صفر زندگی سطح پایین و پستتری را شروع کنند. این کتاب خیلی متأثرم کرد و ترجمهاش را پذیرفتم. اما راستش هیچ کتابی را از روی ناچاری ترجمه نکردهام و از ترجمه هیچ کتابی پشیمان نشدهام. مترجم همیشه باید کاری بکند که یک قدم جلوتر از مخاطب باشد و بتواند این مطالب را بفهمد و درک کند و ملکه ذهنش شود تا بتواند آنها را مفهوم و راحت و روان برگرداند.
مترجم همیشه باید کاری بکند که یک قدم جلوتر از مخاطب باشد و بتواند این مطالب را بفهمد و درک کند و ملکه ذهنش شود تا بتواند آنها را مفهوم و راحت و روان برگرداند.
– خانم نجفخانی کتابهای آموزشی مانند «سیسی عاشق علم است، ویوی، لیبی…» ترجمه آسانتری دارند یا کتابهای داستانیای مانند «دماغ ملکه»؟
خب بله، ترجمه کتاب علمی سختتر است. گرچه ترجمه کتابهای داستانی یا رمان که نثر پیچیده و اصطلاحات نامأنوس و بازیهای زبانی بسیاری دارند، هم دشوار است. این نوع کتابهای آموزشی، علاوه بر اینکه پایه داستانی دارند، در لابهلای داستان مسائل علمی و آموزشی گنجانده میشوند. در کتابفروشیهای کشورهای غربی، قفسههایی هست با عنوان «استم، stem» که به این نوع کتابها اختصاص دارد.
من برای ترجمه واژگان علمی و بسیاری از آزمایشهای علمی این کتابها مدام در اینترنت جستجو میکنم، میخوانم و از دیگران میپرسم. خدا را شکر در دورهای زندگی میکنیم که به اینترنت دسترسی داریم و بسیاری از این آزمایشها را در کانال یوتیوپ میبینم یا در گوگل درموردشان میخوانم تا این آزمایشها را خودم خوب بفهمم. به قول معروف مترجم همیشه باید کاری بکند که یک قدم جلوتر از مخاطب باشد و بتواند این مطالب را بفهمد و درک کند و ملکه ذهنش شود تا بتواند آنها را مفهوم و راحت و روان برگرداند.
کتابی مانند «دماغ ملکه» هم مثل خیلی از کتابهای دیگر، بازیهای زبانی بسیاری دارد که گاهی نمیشود همهشان را برگرداند. اما تا جایی که شده برگرداندهام. کتابهایی مانند کتابهای «رولددال» و «جودی دمدمی» و «مدرسه عجیبوغریب»، چاپ نشر افق، که پر از اصطلاحات و ضربالمثل و بازیهای کلامی است، ترجمهشان بسیار وقتگیر و پرچالش است.

رولد دال و محبوبه نجفخانی…
-شما چندین جلد از کارهای «رولددال» را ترجمه کردهاید. این کارها همانقدر که برای دیگران جالب و بامزه هستند برای شما هم گیرا هستند؟ چون آنقدرها برای من بامزه و گیرا نیستند.
سلیقه ادبی هر کسی با دیگری فرق دارد. ما باید خودمان را جای بچهها بگذاریم. بچههایی که معمولاً خیلی از ما خانوادهها در زندگی برایشان چارچوبهای سفت و سخت تعیین میکنیم (بخصوص دخترها) و بهشان اجازه کارهای جسورانه و ماجراجویانه نمیدهیم، از کتابهایی مثل آثار «رولددال» استقبال میکنند. بچهها در کتابهای «رولددال» میبینند که شخصیتهای انسانی و حیوانیاش اجازه دارند دست به کارهایی بزنند که خودشان در زندگی اجازه انجام این کارها را ندارند. من مدت دوازده سال در یک مدرسه راهنمایی دخترانه دولتی معلم کتابخوانی بودهام و تا جایی که میدانم، بسیاری از بچهها عاشق کتابهای «رولددال» هستند. خود من خیلی از بچههای کتابنخوان را با همین آثار «رولددال» کتابخوان کردم. چون بچهها عاشق طنز و خندیدن هستند و «رولددال» این موضوع را خوب میدانست. او همیشه میگفت، بچهها دوست دارند شاد باشند و بخندند. برای همین، در داستانهایش که پایهای در افسانهها دارد و در زمان خودش هم آوانگارد به شمار میرفتند، وزن طنز و شوخی سنگینتر است. سالها پیش، عدهای از کتابدارهای مدارس آمریکا ورود آثار او را به کتابخانههایشان ممنوع کردند. البته، در همه جای دنیا، عدهای کارشناس کتاب و کتابدار هستند که برای انتخاب کتاب برای کودکان قوانین سفت و سختی دارند و نقش قیم را برای کودکان بازی میکنند. معمولاً همین گروه هستند که کتابهای «رولددال» و چند نویسنده دیگر را تأیید نمیکنند. اما کتابهای «رولددال» از همان زمان هم در میان کودکان محبوبیت داشت، به طوری که در سال ۲۰۰۰ در یک نظرسنجی از طرف تمام کودکان جهان، به عنوان نویسنده قرن لقب گرفت و به مرور بسیاری از منتقدان و کارشناسان کتاب هم با کودکان همراه شدند. امروزه «رولددال» جزو معدود نویسندههایی است که کتابهایش پس از سالها همچنان بازچاپ میشود و هنوز خیلی از بچهها از خواندن آثارش لذت میبرند و نقدهای مثبتی روی آثارش نوشته میشود. من خودم عاشق کارهای «رولددال» هستم. من سعی میکنم کتابهایی را انتخاب کنم که درباره دغدغهها و مسائل و مشکلاتی باشد که کودکان ما و جهان به نوعی درگیرش هستند.
من سعی میکنم کتابهایی را انتخاب کنم که درباره دغدغهها و مسائل و مشکلاتی باشد که کودکان ما و جهان به نوعی درگیرش هستند.


-مجموعههای «جودی دمدمی»، «آملیا بدلیا»، کتابهای «الای افسونشده»، «خانم اسپاک، معلم ترسناک»، «ماتیلدا» و چند کتاب دیگرتان، قهرمانشان دختر یا زن هستند. آیا چون خودتان زن هستید و با شخصیت اصلی همذاتپنداری میکنید این کتابها را گزینش میکنید، یا به شما پیشنهاد میشود؟
نه. من کتابها را میخوانم و بدون توجه به شخصیت دختر یا پسر، با توجه به معیارهایی که قبلاً اشاره کردم، آنها را برای ترجمه انتخاب میکنم. من کتابی را بهصرف اینکه جایزه برده، ترجمه نمیکنم. توی کتابخانهام کلی کتاب به زبان اصلی دارم که حتی نیوبری بردهاند اما چون دلخواهم نبودهاند ترجمهشان نکردهام، یا احساس کردهام مسائل و مشکلات شخصیت داستان صرفاً محدود به منطقه، جامعه یا شهر خود نویسنده میشود و دغدغه کودک و نوجوان کشور ما نیست.
من سعی میکنم کتابهایی را انتخاب کنم که درباره دغدغهها و مسائل و مشکلاتی باشد که کودکان ما و جهان به نوعی درگیرش هستند. و طبیعی است که چون زن هستم با شخصیتهای مادر، زن، دختر یا معلم زن بیشتر همذاتپنداری میکنم. ناگفته نماند که ردههای سنی مختلف را پشت سر گذاشتهام و به رده سنی مادربزرگ رسیدهام و احساس شخصیتهای همه سنین را درک میکنم. به هر حال، همیشه کتابی را که دوست داشتهام ترجمه کردهام. البته کتابهای بسیاری هم ترجمه کردهام که قهرمانشان پسر بودهاند، مانند سه جلد از مجموعه «فروشگاه جادویی» یا کل مجموعه «مدرسه عجیب و غریب» یا «شیاطین فضا» و «هزارتوی فضا».
در مجموعهرمان «در جستجوی دلتورا»، شخصیت پسر و دختر پایاپای هم در داستان پیش میروند. برای من بیشتر موضوع داستان، ساختار، درونمایه خوب و اوج و فرود مناسب مهم هستند و نه صرفاً شخصیت زن یا مرد…
برای من بیشتر موضوع داستان، ساختار، درونمایه خوب و اوج و فرود مناسب مهم هستند و نه صرفاً شخصیت زن یا مرد…
–نام برخی کتابها شعرگونه است مانند «خانم بریج، معلم گیج»، «خانم روشه، دلش خوشه» و … اینها در ترجمه اصلی هم به شعرند؟ ترجمه فارسی این عنوانهای شعرگونه چقدر دردسر دارد؟
بله، عنوانهای اصلی مجموعه «مدرسه عجیب و غریب» ریتم و قافیه دارند و هر کدام از این عنوانها از زبان بچهها در داستانها تکرار میشود. راستش، نویسنده عنوانهای اصلی این مجموعه را خیلی رُک و بیپرده انتخاب کرده. به طوری که، مدیر، معلمها، کتابدار، آشپز و خلاصه همه کادر مدرسه به نوعی خلوچل و یا عجیب و غریبند.
اما بنده و مشاوران نشر افق به این نتیجه رسیدیم که چون در فرهنگ خودمان به معلمها و بزرگترها احترام میگذاریم، این عنوانها را لطیفتر و رقیقتر کنیم، اما همچنان قافیهدار باشند. البته نگهداشتن اسامی اصلی کار سختی بود و نمیتوانستیم با آنها قافیهسازی کنیم. پس ناچار شدیم اسامی را تغییر بدهیم تا بتوانیم از اصطلاحات و ضربالمثلهای زبان فارسی بهره ببریم و برای هر اسمی قافیه بسازیم. ترجمه این مجموعه برای من مترجم خیلی سخت بود و حضور ذهن زیادی میطلبید. چون باید مدام حواسم میبود که وقتی اسم کسی را عوض کردم در همه جلدها باید اسم جدیدش را بگذارم. برای نمونه، عنوان جلد اول این مجموعه بود «میس دیزی ایز کریزی» یعنی خانم دِیزی خلوچل است. ما این عنوان را تغییر دادیم به، «خانم بریج معلم گیج». پس در همه جلدها اسم خانم دیزی باید بریج بشود.
راوی این مجموعه پسری است به نام «اِی. جِی» که همیشه داستان را با یک موتیف شروع میکند: «اسم من ایجی است و از مدرسه خیلی بدم میآید.» توی این مجموعه کلی از این جملههای تکرارشونده هست که ناچار شدم همه را فیشبرداری کنم تا وقتی جلدهای بعدی را ترجمه میکنم درست همان جملهای را بگذارم که توی کتابهای قبلی نوشتهام و اسامی را هم تغییر بدهم. برای همین با اینکه حجم کتابها کم بود، ترجمهشان زمانبر بود. بهجز بازیهای زبانی، تکیهکلامها، موتیفهای تکرار شونده، زبان بیپرده و صریح نویسنده درمورد معلمها و تغییر اسامی کار یکدستسازی کتابها را مشکل میکند. موضوع مهم این است که، منِ مترجم باید مخاطب خودم را در فرهنگ کشور خودم در نظر داشته باشم. چون هر مترجمی باید مخاطب کشور مقصد را در نظر داشته باشد.


–هنگامی که ترجمه نمیکنید و آزادید، چه کار میکنید؟
خب، می دانید که ما خانمها هیچوقت آزاد نیستیم، بازنشستگی هم نداریم. ما تا آخر عمر همسر هستیم و مادر. هر چند فرزندان من بزرگ شدهاند و رفتهاند، اما وقتی به دیدارشان میروم و یا به دیدارم میآیند، همچنان وظیفه مادری را انجام میدهم. معمولاً کتاب زیاد میخرم و میخوانم. بیشتر از همه، کتابهای کودک و نوجوان به زبان انگلیسی میخوانم تا برای ترجمه انتخاب کنم. بعد، گلچینی از کتابهای کودک و نوجوان جدید نوشتهشده و یا ترجمه شده.
معمولاً کتابهایی را که خواندهام برای کانون توسعه فرهنگی کودکان میفرستم تا کتابخانههای روستایی را تجهیز کنند. علاوه بر کتابهای کودک، کتابهای تخصصی در زمینه تئوریهای جدید ترجمه و همچنین مقالههای پربار مجله مترجم را میخوانم. گاهی هم کتابهای داستانی بزرگسال میخوانم. البته الان دیگر به اندازه سابق کتاب نمیخوانم.
چون دیابتی هستم، معمولاً هر روز نرمش یا پیادهروی میکنم. در پیادهرویهایم، پادکست و کتاب صوتی گوش میکنم. اگر فرصت شود پینگپنگ بازی میکنم چون این ورزش را دوست دارم و در دوران دبیرستان و دانشگاه پینگپنگ بازی میکردم. فیلم و موزیک و کارتون هم خیلی دوست دارم. مثلاً اخیراً انیمیشن «درون و بیرون» (InsideOut) شماره دو را دیدم. کارتون خیلی قشنگ و جالبی بود. بهویژه کسانی که نوجوان دارند و یا با نوجوانها کار میکنند حتماً این کارتون را ببینند.
-از دید شما چرا کتابهای امروزه کودک و نوجوان اینقدر کوتاه و تصویری شدهاند؟ این رخداد آیا جنبههای خوب و بد دارد؟ آیا ناگزیر است؟ یا اینکه پدیدهای است که به ادبیات، که با واژه پدید میآید و تعریف میشود، آسیب میزند؟
نمیتوانیم بگوییم این گونه کتابها به ادبیات آسیب میزنند. زمانه تغییر کرده و طبیعتاً نسل هم تغییر کرده است. هر نسلی به خواندنیها و سرگرمیهای مخصوص خودش نیاز دارد. نسل قرن نوزده و یا اول انقلاب ما نیست که به خاطر نداشتن سرگرمیهای متنوع، مدام مینشستیم و مجموعههای دهجلدی و پانزدهجلدی قطور میخواندیم. الآن ما هم دیگر حوصله خواندن کتابها و حتی مطالب طولانی را نداریم، چه برسد به نسل امروز که نسلی بیشفعال و پرتحرکند و نمیتوانند زیاد یک جا بنشینند و گوش کنند و بخوانند. نسل امروزی دوست دارد همه چیز به شکل کپسول باشد. این نسل برخلاف نسل ما به ابزارهای سرگرمی متنوعی دسترسی دارد و همین مسئله، باعث شده که راضی کردن مخاطب چالش بزرگی برای پدیدآورندهها باشد. به نظر من، پدیدآورندهها باید همسو با این نسل راه حلی پیدا کنند تا بتوانند با تولید کالای فرهنگی و ادبی مناسب، این نسل کم حوصله و پرجنب و جوش را جذب کنند.
البته نمیتوانیم بگوییم فقط کتابی که متن دارد جزو کالاهای فرهنگی و ادبی به حساب میآید. در کشورهای غربی، کتاب بدون متن زیاد چاپ میشود و مورد استقبال قرار میگیرد. این نوع کتابها هم زیرمجموعه ادبیات و کتابهای خواندنی جای میگیرند، چون از طریق تصویر داستانی را روایت میکنند. این نوع کتابها قدرت تخیل کودکان را بارور میکنند، دقت آنها را بالا میبرند و قدرت بیان و قصهگویی آنها را تقویت میکنند. خانوادهها این نوع کتابها را دست بچههایشان میدهند و از آنها میخواهند از روی تصویرها داستان را تعریف کنند. جالب است که هر بار کودکان داستان متفاوتی را تعریف میکنند. در واقع این کتابها کودکان را آماده می کند که بعدها کمیکاستریپ بخوانند. کتابهای کمیکاستریپ سالیان درازی است که در غرب چاپ میشود و طرفداران پروپاقرصی دارد. در این نوع کتابها که متن کوتاهی دارند بار اصلی ماجراها و حوادث بر دوش تصاویر است. بسیاری از کارگردانان مشهور سینمای غرب با خواندن کتابهای کمیکاستریپ در دوران نوجوانی و جوانی به کار سینماگری روی آورده و موفق شدهاند. اما متأسفانه در ایران خانوادهها از کتابهای بدون تصویر چندان استقبال نمیکنند و کتابهای تصویری با متن را ترجیح میدهند. در حالی که همان تصویرها به تنهایی برای رشد ذهنی و شکوفایی تخیل بچهها خیلی مؤثر است. نسل امروز از کتابهای کمیکاستریپ هم بسیار استقبال میکند. اما در ایران به خاطر گران تمام شدن چاپ این نوع کتابها، کمتر ناشری به سراغ چاپ آنها میرود. برای همین، نوجوانهای ایرانی جذب فیلمها و کارتونهایی میشود که از روی همین کتابهای کمیکاستریپ ساخته میشوند. به هر حال، ما چه دوست داشته باشیم چه نداشته باشیم، این نوع کتابها هم در زیرمجموعه کتابهای خواندنی قرار میگیرند.
امروزه در فضای مجازی، به قدری گزینههای سرگرمی برای بچهها زیاد است که خانوادهها باید با وسواس بیشتری دست به انتخاب بزنند. امروزه روانشناسان از فربهی مغز میگویند. همانطور که در بدن چربیهای زائد ذخیره میشود و بدن را فربه میکند و حالمان را خراب میکند، ما هم با کوتاهخوانی و پراکندهخوانی در فضای مجازی … به مرور مغز را فربه میکنیم و این نوع خواندن در درازمدت به مغز ما آسیب میزند. مغز ما طوری طراحی شده که داستانی را از اول تا آخر دنبال کند، شروع، میانه و پایانی داشته باشد، حتی اگر کوتاه یا تصویری باشد. باید به بچهها آموزش دهیم که چه بخوانند و چطوری بخوانند. چون چه چیزی خواندن و چطوری خواندن مهم است. باید در نظر داشته باشیم که هر نسلی نوع خواندن ویژهای دارد و ما هم باید تلاش کنیم خود را با آنها هماهنگ کنیم.
-آیا پیش آمده از ترجمههای شما دزدی شده باشد؟ برای نمونه نام کتابتان را برداشته یا با همان واژگان شما ترجمهای بیرون داده باشند؟ اگر بله، و اگر دوست دارید نام آن را بفرمایید و اینکه چه واکنشی داشتهاید؟
بععله! میتوانم اسم هم بیاورم و خودتان هم در بازار نشر حتماً میبینید. متأسفانه چون ایران عضو قانون جهانی کپیرایت نیست، از این جور اتفاقهای ناخوشایند زیاد میبینیم.
مثلاً مجموعه «جودیدمدمی» را اولین بار من در ایران ترجمه کردم. نشر افق هم سنگ تمام گذاشت و حتی بهتر و باکیفیتتر از کتاب اصلی چاپش کرد و مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت. چند سال است که ناشرانی وارد بازار نشر شدهاند که متأسفانه اخلاق حرفهای را رعایت نمیکنند و کتابهای پرفروش بازار نشر چه در حوزه بزرگسال و چه کودک و نوجوان را انتخاب میکنند و از روی متن ترجمه رونویسی میکنند و برای رد گم کردن کمی در جملهها دست میبرند و چاپ میکنند. درواقع این ترجمههای تکراری جدید از روی متن انگلیسی انجام نگرفته و رونویسی از متن مترجم قبلی است. برای مجموعه «جودی دمدمی» و مجموعه «رولددال» به ترجمه من، همین اتفاق افتاده. دو ناشر جدید این مجموعههایی را که سالهاست بازنشر میشوند، رونویسی کردهاند اما برای رد گم کردن کمی در متن دست بردهاند، مثلاً زبان را شکستهاند. ناشر این متنها را به ارشاد داده بود، ارشاد هم به بنده اطلاع دادند که اصطلاحاتی که من استفاده کرده بودم عیناً در این کتابهای رونویسیشده آمده!
برای مثال، من در کتاب «غول بزرگ مهربان» برای ترجمه بازیهای زبانی با استفاده از ظرفیتهای زبان فارسی، چند تا از کلمات و اصطلاحات متن اصلی را به کل تغییر دادم. پس وقتی میبینم همان اصطلاحات ابداعی من در کتاب ناشر دیگری هست، یعنی که از روی ترجمه من رونویسی کردهاند. راستش من دیگر اصلاً این بیاخلاقیها را دنبال نمیکنم، چون اعصابم خراب میشود.
معمولا اینجور ناشرها با استفاده از رانت، کتابهایشان را در مدارس و نمایشگاههای سراسری شهرستانها میفروشند. من دوازده سال در مدرسه دولتی کار کردهام و میدانم که به هر ناشری اجازه نمیدهند نمایشگاه کتاب بگذارد و بفروشد و باید از هفتخوان بگذرد تا تأیید شود.
اما گاهی دو یا چند ترجمه از یک کتاب همزمان انجام میشود. علتش این است که مترجمها از کار هم خبر ندارند. چون همان طور که پیش از این گفتم ما عضو قانون کپیرایت نیستیم و ترجمههای تکراری پیش میآید. برای نمونه، کتاب «کمی تا قسمتی معمولی» را که تازه چاپ شده بود، ترجمه میکردم و اواخرش بودم که نشر دیگری با نام دیگری آن را چاپ کرد. سرعت چاپ کتاب معمولاً ما را به این فکر میاندازد که چه بسا ناشر هر فصل کتاب را برای ترجمه به یک مترجم داده و ویراستاری هم ترجمهها را یکدست کرده و کتاب به سرعت چاپ شده!
خوشبختانه گروه بررسی آثار ترجمه شورای کتاب کودک هر دو ترجمه کتاب «کمی تا قسمتی معمولی» را بررسی کردند و ترجمه بنده را کتاب ویژه سال اعلام کردند.
یا مثلاً «ماتیلدا» آخرین اثر «رولددال» را اولین بار من ترجمه کردم و سال بعد، کتاب سال شورای کودک شد. اما بعد، چند ترجمه دیگر از این کتاب وارد بازار نشر شد.
ادامه این گفتوگو را در بخش دوم مقاله که بهزودی منتشر خواهد شد بخوانید…
