انسان زنده و تاریخ؛ از نگاه نیچه
- مهدیه کوهیکار
- ادبیات داستانی, مقاله
نیچه در تأملات نابهنگام به سه نوع تاریخ اشاره دارد، اما پیش از اشاره به این سه تاریخ، ارتباط انسان زنده با تاریخ را ترسیم میکند.
گرچه ممکن است این شائبه وجود داشته باشد که تاریخ مفهومی منفور نزد نیچه است، اما او چون بسیاری دیگر از مفاهیم، نگاه خاص خود را به تاریخ دارد و معتقد است زندگی به خدمات تاریخ نیازمند است، گرچه در این اعتقاد نباید زیادهروی کرد، زیرا در این صورت نتیجهای جز ضرر و زیان برای انسان نخواهد داشت.
نیچه معتقد است سه نوع تاریخ بهموازات سه نوع انسان زنده وجود دارد:
او به اولین تاریخ صفت یادآورانه میدهد و آن را با انسان تلاشگر و فعال مرتبط میداند.
به دومی نام تاریخ دیرینهشناسانه یا دیرینشناسانه میدهد و انسان مرتبط با آن را انسانی میداند که به تاریخ و اتفاقات گذشته احترام میگذارد، آن را پاس میدارد و برای آن حرمت قائل است.
و سومین تاریخ، تاریخ نقادانه است که با انسان بهعنوان موجودی رنجور ارتباط دارد، موجودی که رنج میکشد و همواره بهدنبال راهی برای رهایی از آن است.
اما سؤالی که نیچه در همین راستا مطرح میکند این است که اساساً تاریخ به چه کسی تعلق دارد؟
و خود پاسخ میدهد که تاریخ به انسان صاحب عمل و قدرتمند متعلق است و چنین کسی مالک تاریخ است.
نیچه از افراد ظاهراً فعالی که در باطن مضطرب و آشفتهاند بیزار است.
او از این افراد بهعنوان کسانی که چهاردستوپا روی اهرام فرود میآیند نام میبرد.
اما هستند فعالانی که به گذشته نگاه میکنند و بهسوی هدفشان گام برمیدارند.
هدف آنها چیزی جز خوشبختی نیست، اما این خوشبختی فقط متعلق به خودشان نیست، بلکه متعلق به یک ملت یا چهبسا بشریت بهطور کامل است.
این افراد تسلیم نمیشوند و نیازمند تاریخ هستند، زیرا تاریخ برای آنها یک ویژگی علیه تسلیم است و به کمک آن است که رام و مطیع نمیشوند و نتیجهی این سرکشی خواهناخواه شهرت است.
اما شهرت و نامی که از آنان باقی میماند به چه کارشان میآید؟
ازآنجاکه این نام مایهی افتخار انسانهای فعال در سیر تاریخ است، پس طبیعی است که آنها در تلاش باشند تا همچون گذشتگانی که چراغ راهشان بودهاند، روشناییبخش دیگران شوند.
بنابراین آنها شخصیتهایی توصیهکننده، اندرزگو و آموزگار هستند و راه دیگران را نورانی میکنند.
بااینهمه، سؤالی در ذهن شکل میگیرد و آن این است که چرا این افراد این کار را انجام میدهند؟
نیچه پاسخ را اینگونه میدهد: علتمندی این رفتار به گذشته بازمیگردد، به زمانی که نزد آنها به مفهومی به نام انسان اشاره شده و این وظیفه برایشان ترسیم گردیده که این معنا را گسترش دهند و آن را تا پایان دنیا و تا ابد با بزرگمنشی و شجاعت زیبا کنند؛ وظیفهای همیشگی که هیچ نقطهی پایانی برای آن نمیتوان متصور بود.
پس طبیعی است که خلقِ این معنا بهصورت یک نیاز مطرح شود.
اگر هر دورهی تاریخ را بتوان در مَثَل، چون کوه در نظر گرفت، این افراد چون چراغ روشنی هستند که بر ستیغ کوه قرار دارند و نور میپراکنند و راه را روشن میکنند.
بدینترتیب این مسئله تبدیل به ایدهی بنیادین بشریت میگردد که در نوع اولِ تاریخ یعنی تاریخ یادآورانه خود را نشان میدهد.
تا اینجا همهچیز زیبا و درخشان بهنظر میرسد، اما نیچه معتقد است که نیاز به ابدی بودن این مفهوم، خود سبب شعلهور شدن جنگها و کشمکشهای خونین میان انسانها میگردد.
بنابراین و بهطور قطع در این مسیر، اگر گوش شنوایی باشد، صدا و چهبسا فریادی به گوش میرسد که میگوید:
این چراغ نباید روشن باشد.
نیچه معتقد است این صدا متعلق به کسانی است که از بنیان، پست و تهی هستند و همین، مانع فرد عملگرا میگردد؛ زیرا این صدا بهدنبال آن است تا شکوه و عظمت جاودانگیای که فرد عملگرا بهدنبال آن است را از بین ببرد.
نکته اینکه این مسیر از میان ذهن بشر میگذرد و این صدا و فریاد در کاسهی سر آنان شنیده میشود.
پس به باور نیچه، تاریخ آکنده است از مردمان اندکی که هدفی جز به تصویر کشیدن شکوهی ابدی ندارند، و انبوهی آدمیان که هدفی جز محو کردن این تصویر ندارند.
اما چرا آنان که تمایلی به شکوه و بزرگی ندارند زیادند؟
نیچه علت را در بزدلی و ترسو بودن میداند و به این نکته اشاره دارد که آنها سراسر نیاز و ترس هستند و تمام تلاششان بر این است که به هر بهایی زندگی کنند تا برای مدتی کوتاه از مرگ دور بمانند.
اما علیرغم کارشکنیها و سنگاندازیها، هستند اندک افرادی که تا آخرین نفس بهسوی جاودانگی و تاریخ یادآورانه پیش میروند و اینگونه پوچی را، که همیشه مورد تمسخرشان بوده و بر دوششان سنگینی میکرده، زمین میگذارند و سبکبال بهسوی مرگ میروند.
این دو دسته، افراد عملگرا و غیرعملگرا، در نیستی و مرگ یکساناند.
اما تفاوت در این است که عملگرایان تا پایان در مسیر جاودانگی قدم برمیدارند و در لحظهی آخر چیزی جز آفرینش، شکوه، روشنگری و یک اثر هنری زنده از خود باقی نمیگذارند.
زیرا که با غلبه بر ترسها، توانستهاند بخش لذیذ شخصیتشان، خودخواهیشان، را بهصورت یک روشنگری خارقالعاده باقی گذارند و هدفی جز همبستگی میان اعصار نداشته باشند، چون اینگونه مانع از بین رفتن نسلها میشوند و به بشریت خدمت میکنند.
